خواهر شهید «حسینعلی رضایی‌آهوانویی» نقل می‌کند: «هنوز به اذان صبح خیلی مانده بود. حسینعلی آهسته از جایش بلند شد؛ وضو گرفت و سجاده‌اش را پهن کرد. صدای دلنشین مناجاتش آرامش خاصی به آدم می‌داد.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسینعلی رضایی‌‏آهوانویی» ششم فروردین ۱۳۴۱ در روستای آهوانو از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش محمدرضا و مادرش تحفه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هشتم آذر ۱۳۶۰ در بستان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

صدای دلنشین مناجاتش آرامش خاصی داشت

صدای دلنشین مناجاتش آرامش خاصی داشت

هنوز به اذان صبح خیلی مانده بود. حسینعلی آهسته از جایش بلند شد؛ وضو گرفت و سجاده‌اش را پهن کرد. صدای دلنشین مناجاتش آرامش خاصی به آدم می‌داد. بعد از خواندن نماز، قرآن را با صدای زیبا تلاوت کرد.

با رسیدن زمان نماز صبح، نمازش را خواند. چوب دستی بر دوش گذاشت و با صدای هی‌هی به همراه گوسفندان عازم صحرا شد. تمام روز را لب به آب و غذا نزد. خورشید داشت غروب می‌کرد که حسینعلی به همراه دام‌ها، عازم خانه شد. گوسفندان سیر از علف و آب، جلوتر از حسینعلی به آغل رفتند. او راضی و خوشحال درِ آغل را بست و به داخل خانه آمد.

مادر پرسید: «حسینعلی روزه‌ای؟»

لبخند حسینعلی جواب مثبتی بود به سؤال مادر.

مادر سفره ساده‌ای چید و او بعد از باز کردن روزه‌اش، از مادر تشکر کرد و رفت تا به بقیه کار‌های خانه برسد.

(به نقل از خواهر شهید)

گزینه ترور

برادر بزرگم که در ارتش بود، تعریف می‌کرد: «بعد از رفتن حسینعلی به سپاه، یه روز سوار بر دوچرخه به سمت خانه حرکت می‌کردم که متوجه شدم ماشینی آهسته پشت سرم در حال حرکت است. خودم را به کناری کشیدم تا برود؛ اما انگار قصد رفتن نداشت. تصمیم گرفتم برگردم ببینم آن‌ها کی هستند و چه کار دارند؟ به ماشین که نزدیک شدم، دیدم شخصی از داخل ماشین با یک اسلحه سرش را بیرون آورده و قصد تیراندازی دارد.

تا چشمش به من افتاد، خود را به داخل ماشین کشاند و به سرعت از آنجا دور شدند. متوجه شدم من را با حسینعلی اشتباه گرفته‌اند. به خانه رفتم؛ به حسینعلی گفتم: «امروز نزدیک بود من را جای تو ترور کنن، مگه تو چیکار می‌کنی؟» گفت: «من دارم با منافقین مبارزه می‌کنم، اون‌ها قصد دارن ترورم کنن! اولین بارشون هم نیست. تا حالا که موفق نشدن.»

گفتم: «مراقب خودت باش! اینا رحم ندارن.»

گفت: «نگران نباش مراقبم! به کوری چشم دشمن ما پیروزیم.»

(خواهر شهید به نقل از برادر شهید)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده