شهید محسن نباتی رحمتی
محسن درسال 41 درشهرقم دريك خانواده مذهبي ومتوسط بدنياآمد. زندگي محسن از همان ابتدا نشان مي داد كه يك زندگي معمولي نيست. اودريك ماهگي دچار يك بيماري سخت شد بطوري كه بيم مرگ برايش مي رفت ولي به لطف خدا زنده ماند. گوئي بايد زنده مي ماند تارسالت بزرگتري رابانجام برساند همينطورهم شد اودرمدرسه دوران ابتدائي راباموفقيت گذراند. علاقه شديدي بكاروفعاليت هاي عملي داشت. خود جوش وپرتفاهم بود خيلي بسرعت دوستان نزديكي براي خود دست وپا ميكرد0علاقه فراواني به مباني ديني واعتقادات مذهبي داشت درسن پانزده سالگي بخاطر علاقه وافري كه بكار باماشين هاي سنگين داشت درشركت ملاوي بكار رانندگي لودرمشغول شد. انجام كارهاي سنگين ازاين قبيل برايش خيلي ارزش داشت اواز كارهيچوقت خسته نمي شد. چهره مهربان ودوست داشتني اوهميشه دوستان باوفائي رابه دورش مي كشيد او با حوصله وتفاهم و رفتاري خالصانه هميشه دوستيش زبانزد همكاران وهمسالانش بود.
هنگامي كه حركت هاي انقلابي درجامعه به رهبري امام خميني آغاز مي شد محسن كه اعتقادات مذهبيش خيلي عميق بود مثل ساير جوانهاي ميهنمان وظيفه خود را زود دريافت. سرنا ترسي داشت دروديوارمحله را ازشعارهاي مرگ برشاه يا درود برخميني پركرده بودآن روزهاي اول كه هنوز جرات ها زياد نشده بود وهنوز همه رابه ميدان مبارزه بارژيم شاه نكشانده بود وقتي كه ياران نزديكش اورادرباره اين شعارهميشگي او(مرگ برشاه) دررابطه باعوامل ساواك هشدارمي دادند اومي گفت: خوب درود برخميني مي نويسم اينكه ديگر هيچ اشكالي ندارد0جراتش فوق العاده بود يك روز درايام حكومت نظامي شاه خودش تعريف مي كرد كه درخيابان جلوي يك جيب حامل سربازان حكومت نظامي را مي گيردومي گويد كجا كي رويد مگر نمي دانيد كه حكومت اسلامي است؟
بعدازپيروزي انقلاب محسن تقريباً تمامي سلاحهاي معمولي را كه دردست مردم پيدا مي شد آموزش مي بيند وبراي آموزش همكارانش درشركت ملاوي فوراً ستادي ترتيب مي دهد ودرايام فراغت همكرانش را آموزش رزمي واسلحه مي دهد0 اوبامهرباني ومتانت آنجه مي دانست مي آموخت وآنچه نمي دانست هوشيارانه سئوال مي كرد0خيلي علاقه به پاسداري ازدستاوردهاي انقلابمان داشت. درخانه وخيابان زمزمه هايش شعائر مذهبي ومسائلي ازاين قبيل بود0به همين خاطر درماه هاي نخستين پس ازپيروزي انقلاب روزها كارمي كردوشبها به پاسداري ازخيابانهای شهر مي پرداخت0
او ازاولين روز شروع جنگ تحميلي داوطلبانه عازم غرب كشور شد وهمچون موتوری خستگي ناپذير درجبهه هاي غرب به هركاري كه لازم مي شد تن مي داد درآبرساني به جبهه هاي غرب ومحل هاي ناامن وصعب العبورآنچنان جانفشاني ورشادت ازخود بخرج داده بود كه اورامحسن سقا ومحسن آبرسان لقب داده بودند اوبراي كار درجبهه حد ومرزي قائل نبود وخدمت رافقط درانجام يك نوع كار نمي دانست هرجا كه لازم مي شد مي رفت. درموقع اضطراري درخط مقدم جبهه ها حاظر می شد واسلحه بدست مي گرفت. شب ونصف شب وقت وبي وقت باتانكر آبي كه دراختيارداشت به جبهه هاآبرساني مي كرد0عاشقانه ازامام وخط امام سخن مي گفت ياري امام زمان رادرياري رهبرمان مي دانست درحاليكه رسماً درجبهه مسئوليستش آبرساني بود ولي اوازنظر خودش مسئول هركارلازم ديگر هم بود چندين بار ضمن آبرساني درميرهاي پرپيچ وخم دشت ذهاب بادشمن مسلحانه درگير مي شود وهرباربررشادت وجراتش وازهمه مهمتر برايمانش افزوده ميشد0
هروقت به مرخصي مي آمد آنچنان باايمان ابراز مي كرد كه اسلام پيروزاست كه گويي پيروزي راباچشمان خودازنزديك مي بيند. دراين اواخر كارهايش رادرست كرده بود كه درهمان غرب كشوروارد سپاه بشود.درآخرين باري كه به مرخصي آمده بود به يكي ازدوستانش گفته ديرشده است قاعدتاً بايد براي شهيد شدن نوبت من رسيده باشد نمي دانم چراديرشده شايد من سعادت آن راندارم كه شهادت نصيبم شود0 همان بار به محل شيخان گلزارشهيدان جنگ رفته بود وبه مسئول آنجا سفارش كرده بود كه برايش يك جانگهدارد گوئي مي دانست كه اين آخرين باراست كه به قم مي آيد0