خاطرات شهید حسن حقیقت بیان از شهدای مهر ماه
«از روزی که وارد دانشکده افسری شدم»
باید بگویم قرار بر این بود که دانش آموزانی که در خرداد فارغ التحصیل شدهاند روز سه شنبه 14/6/37 به دانشکده افسری معرفی شوند بدین منظور روز 14/6/37 ساعت 7 صبح همگی از دبیرستان نظام گرد آمدیم و پس از تحویل لباس و پوتین برای رفتن به دانشکده افسری آماده شدیم. ساعت 9 همان روز در حضور فرماندههان رژه رفتیم و همچنین دانش آموزان سالهای پائینتر را تا درب دبیرستان همراهی کردند و از ساعت 11 صبح به آمار دانشکده اضافه شدیم. در لحظه ورود به دانشکده خوش امدگویی گرم توام با کلاغ پر و سینه خیز توسط یکی از افسران به ما گفته شد و البته این برنامه تا ساعت 14 آن روز ادامه داشت. در ساعت 14 برای صرف نهار حاضر شدیم و به نهارخوری که کاملا با سلف سرویس دبیرستان فرق داشت وارد شدیم. پس از صرف غذا دوباره برنامه مانور شروع شد و تا خاموشی که ساعت 22 بود ادامه داشت و این برنامه روزهای هفته ما بود روز یک شنبه 19/6/57 کلیه دانشجوان جدید به دو گردان تقسیم شدیم خوشبختانه من و تمام رفقای دبیرستانی جزء گردان پنجم شدیم. روز چهارشنبه 22/6/57 نیز گردانها هر کدام به سه گروهان تقسیم شد و جزء گروهان سوم شدم. البته این برنامه تا روز 3/7/57 که به دانشپایه رفتیم تکراری بود. از روز 3/7/57 طبق برنامه سال تحصیلی 58 ـ 57 را شروع کردیم و روزی 6 ساعت صبحها درس داشتیم و بعد از نظر درس نظامی و نظام جمع کار میکردیم.
صبح روز شنبه 25/9/57 برای اولین بار به میدان تیر کهریزک برای تیراندازی با ژ3 رفتیم و عصر آن روز به دانشکده بازگشتیم. (5/10/57) «ای زبردست زیردست آزار/ گرم تا کی بماند این بازار/ به چکار آیدت جهانداری/ مُردنت به که مردم آزاری»
به یاد روز پنج شنبه 12/11/57
چهارشنبه عصر از دانشکده مرخص شدیم و قرار بود فردا یعنی پنج شنبه پیشوای عالی قدر شیعیان جهان آیت الله العظمی امام خمینی به خاک وطن خود قدم رنجه فرمایند. و قرار بود مراسم تشریف فرمائی معظم له را مستقیما از شبکه سراسری پخش کنند. به همین جهت صبح از دانشکده بیرون نرفتیم و برای تماشا از تلویزیون آماده شدیم. بعد از یک ربع از تشریف فرمائی تلویزیون قطع شد. بالاخره مجبور شدیم برای دیدن آقا به دانشگاه تهران که در مسیر قرار داشت برویم. آنجا آن قدر شلوغ بود که نتوانستیم ایشان را ببینیم. از آنجا با علی دوستم به بهشت زهرا رفتیم چون آقا در آنجا سخنرانی داشتند. البته ما به آخر سخنرانی رسیدیم. بعد از پایان سخنرانی من با علی عازم قم شدیم و شب را قم بودیم و چون دیگر نمیخواستیم به دانشکده برگردیم، جریان را با پدرم در میان گذاردیم و ایشان پیشنهاد کردند که برویم حضور آیت الله العظمی گلپایگانی تا نظر ایشان را بخواهیم. من با علی و دائی و پدرم به منزل آیت الله رفتیم خلاصه فرمودند که نمیخواهد شما به دانشکده نروید بلکه وجود شما در حال حاضر در دانشکده ضروری است. ولی من باز راضی نشدم بعد از اینکه از پدرم و دائی خداحافظی کردیم من با علی به منزل آیت الله العظمی روحانی رفتیم و نظر ایشان نیز همین بود که بمانیم و فرمودند وضع تا جمعه آینده صد در صد معلوم خواهد شد. بالاخره عازم تهران شدیم.
به یاد روز جمعه 20/11/57
ساعت 6 بعد از ظهر به دانشکده برگشتم. التبه بازگشت ما ساعت یک ربع به هفت روز جمعه بود و بالاخره لباس پوشیدیم و در فکر قولی که هفته پیش به ما داده بودند بودیم. ساعت 30/9 دقیقه (30/21) از بیرون به داخل دانشکده تیراندازی کردند. همه گردانهای سال 2 و 3 آماده شدند. و ما هم تا صبح نخوابیدیم و با بچهها بحث درباره مسائل روز میکردیم. بالاخره تا ظهر مورخه 21/11/57 خبری نبود آن روز ما آزمایش ادبیات داشتیم. بعد از آزمایش برای صرف نهار به سالن نهار خوری رفتیم. بعد از نهار دوباره دانشکده را محاصره کردند و تیراندازی به داخل را شروع کردند. و این کار تا ساعت 30/5 بعد از ظهر طول کشید. البته ما سال اول در زیرزمین ساختمان بودیم. ساعت 30/5 بعد از ظهر به داخل دانشکده آمدند و ملت، دانشکده را گرفتند و این را بگویم که ساعت 14 در اخبار رادیو اعلام کردند که چند پادگان دیگر را با کمک نیروی هوائی، مردم تسخیر کردهاند. خلاصه داشت آرزوهای ما کمکم برآورده میشد. تا بالاخره ساعت 6 بعد از ظهر شنبه من با دو تا از دوستان علی و احمد لباس شخصی پوشیدیم و به قم آمدیم روز یک شنبه 12/11/57 با علی و محمد دوباره به تهران بازگشتیم تا وسایلمان را برداریم تا ظهر وسایلمان را جمعآوری کردیم و از یکدیگر خداحافظی کردیم و من از آنجا به قم آمدم و تا شنبه 5/12/57 در قم بودم. البته رادیو و تلویزیون روز جمعه 4/12/57 اعلام کردند که ساعت 8 مورخه 5/12/57 یک نماینده از طرف آقا با فرمانده جدید که انتصاب شده است. در سالن ورزشی در حضور افسران و درجهداران و دانشجویان سخنرانی ایراد میکنند. روز شنبه 5/12/57 من به تهران رفتم و روز یک شنبه به دانشکده افسری رفتم و شورائی از نمایندگان دانشجویان و فرمانده جدید تشکیل شده بود و درباره مسایل و مشکلات دانشکده گفتگو میکردند.