شهید محمد اسماعیلی: اگر راهنمايى پيامبرگونه امام و كمك غيبى نبود ما در همان جريان طبس سقوط كرده بوديم
بسم رب الشهداء و الصديقين
ولا تقولوا لمن يقتل فىسبيل الله اموات بل احياء ولكن لا تشعرون
بايدت اول چو شبنم پاك بود نى اسير پل چو شهد خاك بود
بايد از سنگ وجودت شيشه ساخت پس تو را بايد كه صافى پيشه ساخت
به نام هستى بخش، به نام نامى آرامش جان و روانم، به نام مالكم. معشوق اوست كه بخشنده و مهربان است. اوست كه دل نيازمند بندگان شرمگين خود را مىبخشد و تنها درب خانه اوست كه بروى افراد روسياهى مانند اين حقير باز است. اوست كسيكه فرمانروايى ميكند. در روز حساب اوست كسى كه دستور مى دهد در صور دميده شود و من او را مىپرستم و او را عاشقم و لقاء او را ميخواهم.
اول شهادتينم را ميخوانم اشهدان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا رسول الله (ص) و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد ان على حجة الله .
ثانيا از پدر آن پيرمرد حزبالهى با چهره نورانى كه فرزند خود را عاشقانه به امام عزيز به ولى عصر و به پيامبر بنيانگذار حكومت به ولى مطلق خداوند تبارك و تعالى تقديم كرده و از پدرم كه امروز بيشتر از هر زمان قدرش را مىدانم و مىخواهم فرياد بزنم پدر تو را دوست دارم و تو براى من واقعا پدر بودى و اينكه فرزند خود را طورى تربيت كردى كه چنين روزى توانست نداى هل من ناصر ينصرنى سيدالشهدا را لبيك بگويد و بگويد اى امام حسين (ع) فرزند پيغمبر (ص) اگر چه در زمان تو نبودم كمكت كنم، اما افتخار آن را داشتم كه از سربازان امام زمان و نايب به حق او حضرت آيتالله امام خمينى باشم و در صحراى ايران براى از ميان بردن كفار و منافقين و كفر و شرك بينالمللى و پياده كردن كلمه لا اله الا الله در تمام سطوح بشرى باشم .
پدر عزيزتر از جانم اگر از جهت شناخت با تو بىادبى كردم به آن علت نبوده كه بخواهم از ميدان فرزندى تو و وجود نازنينت خارج شوم بلكه به علت كودكيم بوده و شما مرا ببخش و حلالم كن كه روحم در پيشگاه خداوند آرام گيرد. اما تو مادر نور چشمم، طپش قلبم، در تنهاييم حالا ميدانم كه چقدر دوستت دارم. حالا مي دانم كه چقدر دوستم دارى حالا مي دانم كه تو مادر خوبم اگر من بچگى كردم تو هميشه و در همه حال مادرى كردى. تو را دوست دارم مادر جان مىدانم كه براى مادر سخت است دورى فرزند، سخت است ديدن جاى خالى فرزند واقعا سخت است. مىدانم، مىدانم كه حالا در چشمانت حلقه زيباى اشك موج مىزند و قلبت از غم رفتن من هميشه اشك را بر گونهات روانه مىسازد اما مادر جان تو يك حزبالهى هستى قبل از آنكه به ياد من فكر كنى به صحراى كربلا بينديش به آن لحظهاى كه حضرت زينبكبرى در سن 50 سالگى مسئوليت يك كاروان زن و فرزند و يك بيمار را داشت. پيكر حسين (ع) را غرق در خون ديد و دژخيم زمان روبرو شد. او را با آن همه بچه اسير شهر به شهر كوى به كوى براى عبرت مسلمانان ديگر مىكشاندند و او را (دختر على ابن ابيطالب (ع) و نوه پيامبر را) ملعون ابن ملعون ابن زياد، خارجى ناميد. مادرم او استقبال كرد براى اسلام حسين را براى اسلام محمد فرزندش را و عبداله را، فرزندانش را داد، تو نيز مادر براى آرامش روحم تبسم را به لبآور و خندان باش كه فرزندت عاشقانه و خندان و خوشحال با حق تعالى در صحراى كربلا به عهد خود وفا كرد. گفتم براى كربلا يا شهادت يا پيروزى؛ پس مادر تو خندان باش كه فرزندت توانست جدايى را تحمل كند و براى دفاع از اسلام و خط اصلى آن كه خط امام است پيشتاز باشد. مادر جانم سفارش به تجمع به دور امام ميكنم و امام را تنها نگذاريد.
اما اسلوب اخلاق من بودى، خواهر مهربانم. ميدانى از زمانى كه تصميم به حفظ اسلام به رهبرى امام عظيمالشان گرفتيم تمام دنيا با ما از راه دشمنى رفتار مي كردند. ميدانى كه از اول كه ما آنها را بيرون كرديم روبرو شديم با مخالفتها و بعد جريان جاسوسخانه و بعد فاجعه طبس كه تبديل به معجزه طبس شد. بعد دردسر دموكراتها، بعد جريان نقده، مشهد، قم، با گروهها هر كدام با ما دست و پنجه نرم كردند. البته با ما نه با اسلام، يكبار پيكارى، بار ديگر تودهاى، بار ديگر اشخاصى مخالف اسلام و هر بار يكبار مىآمدند و هر بارى گروهى كه شكست مي خورد به لطف خداوند متعال مي رفتند دنبال كارشان. اينجاست كه بايد قدر انقلاب و ارزش امام را بهتر بدانى.
از زمانى كه ما بانگ لا اله الا الله كه همان نفى شرق و غرب است سرداديم، مىبينى هر روز يك بلا سر ما مىآورند. يك بار با چهار صد و هشتاد و پنج روزنامه روبرو شديم و درگيرى داخلى و خارجى. هر كدام به نحوى ما را مظلوم مىديدند، رييس جمهور مهربانمان رجايى و نخستوزير عزيزمان باهنر را از ما گرفتند .
بهشتى مغز متفكر، مفتح، دستغيب، مدنىها و هزاران دختر و پسر جوان كه ناآگاهانه به دامن كورها افتادند و با ترورهاى پى در پى از برادران پاك حزبالهى شهيد كردند .
خواهر عزيزم تو روشن به مسايلى، تو آگاهى، تو ميدانى كه اگر راهنمايى پيامبرگونه امام و كمك غيبى نبود ما در همان جريان طبس سقوط كرده بوديم. لذا بدان كه مسئوليت تو بايد مانند حضرت زينب (س) باشد. هم تو و هم خواهر كوچك و عزيزم بدانيد و آگاه باشيد من براى از ميان بردن صدام كافر هجرت كردهام و تو با قلمت و زبانت و با حجابت با حجاب ظاهرى و باطنى خود مشت محكم خود را بر پوزه صدام و آمريكاى جنايتكار بزنى و نداى مناديان نيمه شب را در سنگر به گوش مردم برسانيد. خواهرم شبهاى جمعه برايم سوره واقعه را قرائت كن اما تو خواهر كوچكم گوش فرا ده به راهنماييهاى خواهر بزرگ خود كه آن آرامش روح من است و براى والدين عزيزمان فرزند مناسبى باشى و امام را تنها نگذاريد و نيز حسين جان تو بايد به علايق خود كه عشق به دنباله رسالت من است بيشتر پايبند شوى و براى امام سرباز جانبازى باشيد.