شهید ابوالفضل جان دانه؛ سوداگر مروارید عفت و پاکی
شهید ابوالفضل جان دانه در تاریخ 1/3/130 در شهر مقدس قم متولد شد. در دامان پر مهر و محبت پدر و مادر رشد یافت و درس خود را تا ابتدایی ادامه داد. به علت نبودن امکانات مجبور به ترک تحصیل شده و در سنین نوجوانی به چرانیدن گوسفندان پدرش پرداخت که این کار چند سالی ادامه داشت و بعد به همراه پدرش شغل مقنّیگری در پیش گرفت و بعد از مدتی کار کردن در این حرفه به شهرستان قم رفته و در مغازه کبابی به کار مشغول شد و سپس به شغل رانندگی پرداخت.
در حدود سن 20 سالگی ازدواج نمود. وی در ضمن کار کردن در شهرهای مختلف از جمله تهران با گرفتاریها و پرتگاههای بسیاری که در محیط آن روز وجود داشت مواجه شد ولی در مقابل آنان مقاومت می کرد تا اینکه انقلاب شروع شد و من خاطرهای را که از دوران انقلاب از او دارم برایتان بازگو میکنم. بدین ترتیب که در ماه رمضان 57 یکی از روحانیون در روستای ما به تبلیغ و ارشاد مردم میپرداخت که وی به اتفاق چند تن از برادران از جمله شهید جاندانه که با ایشان همکاری داشتند مورد تعقیب مأموران رژیم قرار گرفته و با این حال تا 27 ماه رمضان مقاومت کرده که در این تاریخ به علت در امان بودن جان روحانی مذکور شهید جاندانه با ماشین ژیان شخصی خود به همراه دو تن دیگر از برادران روستا به معیّت روحانی مزبور قصد عزیمت به یکی از روستاهای مشهد که خانوادۀ آن روحانی بودند کردند که در مسیر خود در شهر سبزوار توسط مأمورین رژیم دستگیر شده به شهربانی منتقل شدند که در آنجا مورد ضرب و جرح قرار گرفتند.
شهید جاندانه در اکثر تظاهرات و راهپیمائی ها شرکت فعال داشت تا اینکه پس از پیروزی انقلاب به رانندگی اتومبیل شهید حجت الاسلام و المسلمین غلامحسین حقانی نمایندۀ مردم بندر عباس در مجلس شورای اسلامی اشتغال داشت که پس از شهادت شهید حقانی که در حزب جمهوری اسلامی اتفاق افتاد. چند وقتی بیکار بود و سپس مدتی به کارگری پرداخت و پس از فرمان امام که همه را به جبهه فرا خواندند وی راهی جبهه حق علیه باطل شد و به رانندگی پرداخت تا اینکه پس از مدت پانزده روز به افتخار شهادت نائل گردیده و به لقاء الله پیوست.
جبهههای جنوب تابستانهای گرمی داشت و شهید در آنجا به عنوان راننده خدمت میکرد. آن سال ما روستا بودیم و تازه شهید داده بودیم و خیلی ناراحت بودیم. آنجا گفتند ابوالفضل شهید شده. وقتی به خانۀ همسایه آمدم گفتم ابوالفضل شهید شده اما آنها انکار میکردند و میگفتند نه ابوالفضل با بچهها برای خاک برداری رفته و شهیدان را بیاورد چون او راننده آمبولانس هم بود. حملۀ محرم بود که فهمیدم شهید شده. 15 روز از اعزام به جبهه ابوالفضل میگذشت وصیت کرده بودم مرا در دهات به خاک بسپارید. آن هم بین قبر مادر بزرگ و خالۀ مادرش. وسایلی که به همراه داشت در داخل ماشین آتش گرفته بود و آثاری از خود به جای نگذاشت. سرانجام در تاریخ 1/9/1361 در اثر اصابت ترکش بر صورت در جبهههای جنوب به ندای ملکوتیان گوش فرا داد و به لقاء جانان رسید. روح شما شهیدان شاد و یادتان در دلها جاویدان باد.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم