خاطرات شهید داود ابرقوئی؛ خواب مادر، وجدان کاری
عنوان خاطره: خواب مادر شهید داود ابرقوئی
این خواب در 28 صفر مصادف با قتل امام حسن (ع) را مادر شهید داود ابرقوئی دیده است. خواب میدیده که چند رزمنده را در اتاق ایشان کفن میکنند و نوبت به پدر داود رسید که با عبای مشکی آمده و میخواستند او را کفن کنند و در عالم خواب مادر داود داد و بیداد راه میاندازد که چرا زنده زنده میخواهی کفن شوی و فوراً کفن را تا میزند و زیر بال پدر داود گذاشت. و پدر داود رفت و سیدی که تقریبا جوان بود آمد. مادر داود سوال میکند که پدر داود کجا رفت؟ سید جوان جواب میدهد رفت کربلا.
مادر داود به آن سید سلام میکند و به سید جوان میگوید که پدر داود عبای مشکی بر تن داشت. سید جوان میگوید آن کفن را امام (ع) به او داده است. مادر داود میگوید که فرزندی دارم که کمی پایش ناراحت است هر چه به امام رضا و حضرت معصومه روی میآورم نتیجهای نمیگیرم میخواهم شکایت آنها را به حضرت ابوالفضل کنم. سید جوان میگوید نگران نباش مشکلات تمام میشود. صحنه اول را که دیدی صحنه دوم را ببین که دستش را رو قبله میکند که بارگاهی و گنبدی است. مادر داود میگوید که این زیارت حضرت معصومه است. سید جوان میگوید زیارت امام حسین است که ناگهان سیل شدیدی روان میشود و گل لای همراهش سیل میآمد. که رزمندهها به سوی کربلا حسین میرفتند. مادر داود به جوان سید میگوید که امّا ما چه کنیم که ثوابی برده باشیم. سید جوان میگوید جواهرات امام حسین را خیلی آب برده است شما میتوانید آنها را جمع کنید. مادر داود جواهرات را جمع میکرده و دو دستی تقدیم سید جوان میکرد. ناگهان مادر دید که خانومی یک دانه گوهر شب چراغ پیدا کرده است. فوراً در عالم خواب به سید میگوید که این خانم گوهر شب چراغی پیدا کرده است سید جوان میگوید این گوهر شب چراغ برای شما میباشد.
مادر داود گوهر شب چراغ را از آن خانم گرفته و به سید جوان میدهد. سید جوان میگوید دست شما درد نکند. مادر شهید میپرسد که این دانه گوهر را چه میکنید سید جوان پاسخ میدهد که میبرم کربلای حسین و سید جوان میگوید که 22 روز دیگر به هدفش میرسد یک مادر شهید از خواب بلند میشود و انتظار بیست روز دیگر را میکشد که ظرف 22 روز داود ابرقوئی به شهادت میرسد.
به جبههها تو ای داود ماه را شق القمر کردی
برای حفظ دین خود را تو درگیر خطر کردی
به کار عاشقی داود نازم صد حسنه کردی
تو عاشق بودی و آخر به سوی معشوق سفر کردی
مبارک باد دامادیت
لباس شهادت را به بر کردی
وجودت نازنین من سرا پا نور ایمان بود
یکایک گفتههایت معنی آیات قرآن بود
به چشم هر منافق صحبتت خار مغیلان بود
به جبهه رفتی و با رفتنت ترک پدر کردی
به فیض دیدنت پیش خدا ما محترم بودیم
تو مهمان بودی و ای کاش با تو هم قدم بودیم
یگانه مادرت را پیش داور مفتخر کردی
عنوان خاطره: ایثار، عشق و علاقه به کار و وجدان کاری
شهید داود ابرقوئی چند سالی در این کارگاه میللنگتراشی مشغول به کار بود و از نظر اخلاق بسیار برجسته بود. برترین خصوصیت این شهید عزیز این بود که هرگز در کار جواب نه نمیداد و پشتکار عالی داشت و همیشه سعی داشت که مشتریها را از خود راضی نگه دارد. فراموش کردنی نیست که روزی یکی از مراجعهکنندگان که نسبتاً کار زیادی داشت در ماه مبارک رمضان حدوداً ساعت پایانی کار به کارگاه ما مراجعه کرد. از طرف دفتر کارگاه به مشتری پیشنهاد شد که فردا تشریف بیاورید چون کارگاه در حال تعطیل شدن است و کارگر خسته و روزه دار. اما مشتری بسیار رئوف و ملتمسانه به من گفت که اهل قم نیستم و برایم مشکل است تا فردا در قم بمانم و تمام زندگیم در شهرستان زمین میماند.
بر حسب اتفاق کار این مشتری مربوط به دستجهی میشد که مسئوول آن این شهید بزرگوار بود و در همین حال داود شهید عزیز از درب دفتر داخل شد با حالت سردرگم مشتری روبرو شد و با وجود گرمای شدید و روزهدار بودن نتوانست دست رد به سینه مشتری شهرستانی بزند. رو به من کرد و گفت اگر شما اجازه میدهید من کار میکنم تا کار این برادر شهرستانی تمام شد و با خوبی و خوشی به کاشانه خود بازگردد. این حرف مثل اینکه به مشتری دنیای را داده باشند بود و همچون چراغی که در حال خاموش شدن از بینفتی بود که نفتش کنند و چقدر مشتری خوشحال شد.
بله داود عزیز به هر نحوی که بود کار را تا زمانی که صدای موذن بلند شد به اتمام رسانید و هر روز که نگاهمان به عکس مظلومانهاش که در بالای دستگاهی نصب شده که نامبرده مسئول آن بود میافتد، چون گذشته یکی پس از دیگری خاطرات این شهید به یادمان میافتد و این واژهها در ذهن ما تداعی میشود. وجدان کاری، احساس مسئولیت، رضای خدا را در نظر گرفتن، عشق در کار و توکل بر خدا در تمامی کارها.
سرچشمه عشق است و جنون است شهید
رسواگر هر خصم زبون است شهید
چون لاله به باغ زندگی میبخشد
زآن روی تنش غرق بخون است شهید.