جرم مریم چهار ساله فریاد «مرگ بر شاه» بود
«مرگ بر شاه»
سال 57 دو ماه قبل از پیروزی انقلاب بود. تقریبا همه جا شلوغ بود. آن روز حادثه من در خانه نبودم. وقتی برگشتم دیدم در کوچۀ ما سر و صدا بیشتر از جای دیگر است. نزدیک که شدم دخترم زهرا به طرفم دوید و گفت: مریم تیر خورده؟!
گلوله به جمجهاش اصابت کرده و در دم شهید شده بود. ولی با این حال او را به بیمارستان رساندم. پسرم احمد همین که با سر و وضع خونین من و خواهرش مریم را دید محکم توی صورتش زد که عینکش شکست. گفتم: ناراحت نباشید اگر کسی بخواهد انقلاب کند باید قیمتش را هم بپردازد. بچه را به خانه برگرداندم. بعد از ظهر خواهرم او را در خانه غسل داد و کفن کرد. این در حالی بود که ما آزادی دفن نداشتیم و باید پول تیر را هم به ساواک میدادیم. باید مریم را مخفیانه دفن میکردیم. در بین دوستانمان مردی بود به نام مسلم که متولی امامزاده بود. موضوع را با او در میان گذاشتیم که مریم را در امامزاده ابراهیم (ع) به خاک بسپاریم. شب هنگام با استفاده از تاریکی از داخل باغی مریم را به امامزاده رساندیم و با کمک یکدیگر در کنار ستونی جنازه را دفن کردیم. سه روز بعد با این شرط که با صدای بلند گریه و زاری نکند مادر مریم را بر سر مزارش بردیم. چون حق عزاداری نداشتیم و موضوع دفن هم بر ملا میشد. تمامی این مرارتها را به جرم اینکه مریم 4 ساله با مشتهای گره کرده فریاد زده بود «مرگ بر شاه» باید تحمل میکردیم.
«علاقهای که به مریم دارم»
همیشه به هسرم میگفتم: زمانی که بخواهم با این دنیا وداع کنم برایم مشکل میشود ممکن است شیطان مرا فریب دهد. مادرش میپرسد علتش چیست؟ میگفتم: از علاقهای که به مریم دارم. اکنون احساس میکنم خداوند عزت بر سر من گذاشتند و او را از من گرفتن تا گول شیطان را نخورم.
«مریم در خدمت آقا علی بن موسی الرضا(ع)»
پیرمردی بود به نام اقای نیکبخش، ایشان میگفت: در سفری که به مشهد داشتم خواب مریم را دیدم که در صحن سقاخانه نشسته است. به او گفتم: مریم اینجا چه کار میکنی؟ گفت: من در خدمت آقا علی بن موسی الرضا(ع) هستم.
باغی دارم که تلاش میکنم در آن جایی برای پدر و مادرم درست کنم. این آقا از من پرسیدند چرا در بین ائمه (ع) مریم در خدمت آقا امام رضا(ع) است؟ گفتم: این قضیه برمیگردد به زمانی که مریم 4 الی 5 ماهه بود که با مادش او را به مشهد بردیم.
هنگام بازگشت مادرش به من گفت: این بچه را هم برای زیارت جلو ببرید. من گفتم: شلوغ است از همین جا هم که سلام بدهید آقا میپذیرد. زمانی که میخواستیم از در صحن بیرون بیاییم خادمین حرم گفتند: درها را ببندید که میخواهیم حرم را بشوئیم. من و همسرم سریع به داخل برگشتیم و از فضای خلوت استفاده کرده و برای زیارت جلو رفتیم. آن شب مادر مریم در خواب دیده بود که آقا علی ابن موسی (ع) به ایشان میفرمایند: «یکی از زوارهای من شما هستید. خیلیها ما را دعوت کردند ولی ما نرفتیم.»
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم