شهید اردیبهشت
چهارشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۰۹
شهید حسین مغران فرزند حسن در سال 1342 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 17/2/60 در منطقه مهاباد ندای حق را لبیک گفته و به شهادت رسید.

- اسراف ممنوع

حسین بچه بسیار خوبی بود به نماز و قرائت قرآن اهمیت می داد. هر کمکی که می توانست و از دستش بر می آمد انجام می داد و از کار خیری دریغ نداشت.

در کارهایش نیز بسیار جدی و کوشا بود. به راحتی از پس همه مشکلات بر می آمد. هیچ وقت هم گله و شکایتی از سختی ها نداشت. از آنجا که در کودکی بچه ای فعال و باهوش بود در مدرسه هم به ایشان مسئولیت سپرده می شد.

قدیم در مدرسه ها بین بچه ها شیر توزیع می کردند و مسئولیت این کار را هم داده بودند به حسین. حسین به بچه های کم بضاعت سهم شیرهایشان را می داد ولی به بچه های پولدار مدرسه چیزی نمی داد. وقتی آنها اعتراض کرده و قصد دعوا کردن با حسین را داشتند حسین به انها گفته بود آخر شما که اسراف کار هستید. شما پاکت های شیر را در بیرون از مدرسه زیر پا له می کنید. پدر شما هم که می تواند برای شما غذا تهیه کند پس نیازی به این شیرها ندارید. من هم اینها را می دانم پس به جای اینکه بگذارم شما اسراف کنید سهم شما را به بچه هایی می دهم که نیاز دارند و این شیرها را به جای غذا با نان مصرف می کنند.

وقتی هم که بزرگ شد همین طور بود. اسراف را کار بدی می دانست حتی اسراف در وقت را. خودش از وقت نهایت استفاده را می برد. شب که می شد درس می خواند و روز کار می کرد.

- بازی با بادبادک

در کلیه امور ایشان فعالیت داشت آن هم به صورت جدی. از طرفی چون ما از اقوام نزدیک امام خمینی بودیم اولین عکس یا اعلامیه آقا به دست ما می رسید. حسین هم در چاپخانه کار می کرد. بلافاصله مشغول چاپ و تکثیر آنها می شد و در صورت نیاز خودش آنها را به شهرهای دیگر می برد. گاهی که کماندوها روزها به چاپخانه زیاد می آمدند حسین شب به چاپخانه می رفت و تا صبح کار می کرد.

چهار عدد از اولین عکس های امام را حسین چاپ کرد. وقتی کماندوها متوجه شدند مراقب بودند کسی عکس ها را پخش نکند. حسین هم یک بادبادک درست کرد و به آن عکسی از امام چسباند و آن را هوا کرد و وقتی بالای کلانتری محل رسید نخ آن را ول کرد. ماموران که عصبانی بودند سعی کردند با تیراندازی عکس امام را پایین بیاورند.

- اعلامیه... من که ندارم!!!

یکبار زمانی که مدرسه فیضیه تعطیل بود. حسین برای پخش اعلامیه به مدرسه ای که طلاب در ان درس می خواندند رفت و بین آنها اعلامیه پخش کرد. این جریان لو رفته بود. یک روز ماموران که در کمین بودند حسین را در حین انجام این کار می گیرند. حسین دسته اعلامیه را از کمر خود درآورده و در هوا پخش می کند. در بازجویی وقتی از ایشان می پرسند که چرا اعلامیه پخش می کردی و آنها را از کجا آورده بودی در جواب گفته بود: اعلامیه؟ اعلامیه دیگر چیست؟ من که چیزی ندارم. در ادامه بازجویی وقتی از خانواده ایشان می پرسند در جواب می گوید من اصلا اهل قم نیستم. از روستا آمده ام برای خرید دیدم کاغذ پخش می کنند من هم رفتم یکی بگیرم.

آن زمان افاضلی از حسین بازجویی کرده بود. ماه رمضان بود و حسین در آن چند روز شکنجه خیلی اذیت شده بود و تا یک ماه سختی کشید ولی روزه هایش را گرفت.

- از اذان و اقامه تا شهادت

ما زمان انقلاب سختی زیاد کشیدیم به همین خاطر دوست نداشتم برود جنگ ولی خودش علاقه زیادی داشت و آخر هم رفت.

زمانی که حسین به دنیا آمد قنداق کودک را بردم خانه امام و امام خمینی خودشان در گوش حسین اذان و اقامه گفتند. آخر هم حسین تمام توانش را در راه دین و ولی فقیه خود صرف کرد تا شهید شد.

راوی: مادر شهید

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده