زندگی نامه شهید مجتبی اسكندری حصاری؛ او طریقت حسینی را برگزید
بسم رب الشهدا و الصدیقین
ولاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
از آنجائیكه انقلاب اسلامی ایران از ابتدای پیروزی مورد هجوم بیگانگان و از خدا بی خبران و بی دینان و منافقان به ظاهر مسلمان قرار گرفت و مشیت خداوند بر این قرارگرفته بود كه چهره دو رویان و منافقین مانند گذشته های تاریخ هر چه بیشتر رسواتر گردد و از طرفی مومنان و مقیدان راستین به الله در جهت صراط مستقیم محكم و محكم تر گردند و عهد خود را با خدای خویش استوارتر سازند و عزیزترین و گرانبهاترین سرمایه خود كه همانا جان عزیزشان می باشد در راه دوست فدا نمایند و خط سرخ شهادت و راه معلم بزرگ شهادت، سرور آزادگان و یاران با وفایش را تداوم بخشند و باید اینان ناله هل من ناصر ینصرنی گفتن امام را لبیك گویند و شعار امام عزیزشان را كه در آن وادی تفتیده كربلا در مقابل آن بی خبران كه نقاب اسلام را به چهره زده بودند و فقط منفعت خود را در این راه و بدین طریق می دیدند زنده نگهدارند كه فرمود هیهات من الذله و یكی از برادران این طریقت حسینی برادر عزیزمان مجتبی اسكندری بود، وی درسال 1344 هجری شمسی در یكی از قرا شهرستان قم در خانواده ای مستضعف بدنیا آمد. در آن زمان بود كه روستائیان این مسلمانان با اخلاص در زیر یوغ اربابان و نظام جبار و دیكتاتور ستمشاهی له می شد و هر ناله ای در حمایت از این ستمكشان در سینه خفه می گردید. چند سالی نگذشته بود كه در اثر جریان سیلی تمامی این روستا به ویرانه ای تبدیل شد و یادم می آید در آن موقع زمستان سختی بود و هر خانواده ای من جمله پدر و مادر مجتبی از در بدری به شهر پناهنده شدند و در قم اسكان گزیدند. پس از چند سال مجتبی راهی مدرسه شد، برای جبران هزینه تحصیل می بایست به كار قالیبافی بپردازد ولی او را ننگی نبود. تمامی ماه تابستان را قالیبافی می كرد كه بتواند تحصیل كند. پس از طی دوره ابتدایی وارد مدرسه راهنمائی شد و در همین اوان بود كه حامی مستضعفان برای دادخواهی حق ضعفا خروشید و رژیم ستمشاهی با نقلاب اسلامی روبرو شد و كار مبارزه تمامی، آزادی خواهان و مسلمانان واقعی همان افرادی را كه امام عزیزمان در موقع تبعید از ایران نوید آن را داده بود آغاز شد. مجتبی هم به این صف پیوست و مانند سایرین به پخش اعلامیه و نوشتن شعار بر در و دیوار پرداخت.
تا اینكه بحمداله انقلاب اسلامی به وقوع پیوست و مبارزه برای رسیدن به هدف طریقی دیگر را می بایست بپیماید. به محض فرمان بسیج عمومی ازطرف رهبر عالیقدرانقلاب، مجتبی برای طی كردن دوره آموزشی و تشكیل ستاد مقاومت و حراست از محله خود نقش فعالی داشت تا اینكه استكبار جهانی چهره واقعی خودش را نشان داد و جنگ خانمان سوزی را بر امت اسلامی از بند رسته تحمیل نمود ولی فرزندان اسلام را چه باك چون معتقد به پیروزی و برتری اسلام هستند و برای دفاع از مرز و بوم كشور اسلامی از خرد و كلان آماده هستند. در اینجا بود كه مجتبی هم حس می كرد باید در جنگ شركت نماید چرا که می دید هر روز عزیزی از عزیزان بر زمین می افتد و پاسداری از خونش واجب و می بایست زمینه را هم در پدر و مادر آماده سازد. از جمله كارهایی كه این نوجوان می كرد عكسهای بزرگان شهید و برادران رزمنده شهید را به منزل می آورد و با تعریف و تمجید از مقام شهید و شهادت آمادگی را در مادر برای رفتن به جبهه بوجود می آورد تا اینكه یك روز برای جلب رضایت مادر كاغذی را آماده می سازد و خلاصه از مادر رضایت می گیرد و با یكی از همرزمانش (جلال تفقدی) عازم جبهه می شود و پس از طی دوره تكمیلی در یكی از مراكز آموزش سپاه وارد جبهه های حق علیه باطل می شود و در حمله افتخار آفرین و پیروز طریق القدس به آرزوی دیرینه خود كه همان شهادت در راه خدا و رسیدن به لقاالله بود رسید.
از كارهایی كه این برادرمان می كرد و هیچگاه فراموش نمی شود، جثه كوچك و در سنین پائین در ضمنی كه در هوای گرم كار می كرد روزها روزه می گرفت در صورتیكه هنوز به حد تكلیف نرسیده بود و در جواب اعتراض مادر داد برمی آورد كه ما مسلمانیم و همیشه آرزو می كرد بتواند در راه ارشاد مردم سهمی داشته باشد و علاقه شدیدی به دعا مخصوصاً دعای توسل نشان می داد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. والسلام علیكم و رحمت الله و بركاته
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم