شنبه, ۲۵ تير ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۳۷
کتاب «دلبستگی در سال های سخت» در برگیرنده روایت زندگی و خاطرات، از حماسه شهید «آیت الله حسین غفاری» است که در اوایل انقلاب جمهوری اسلامی آزادانه مقاومت می‌کند و به شهادت می رسد. در ادامه قسمت هایی از متن کتاب را می خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، کتاب «دلبستگی در سال های سخت» از مجموعه کتاب های قهرمانان انقلاب است.

این کتاب در برگیرنده روایت زندگی و خاطرات، از حماسه و دلاوری شهید «آیت الله حسین غفاری» است که در پایداری جمهوری اسلامی آزادانه مقاومت کرده است.

معرفی کتاب/«دلبستگی در سال های سخت»

کتاب «دلبستگی در سال های سخت» به قلم علی الله سلیمی، در ۱۷ بخش گردآوری شده است و در سال 1388، توسط انتشارات سوره مهر، وابسته به حوزه هنری منتشر شده است. در ادامه قسمت هایی از این کتاب را می خوانید.

در صفحه 57 و 58 کتاب آمده است

هر صبح با طلوع آفتاب حسین به تنهایی به صحرا می رود و تا غروب کار می کرد. از وقتی که از شهر تبریز به روستای دهخوارقان برگشته بود، کارش شده بود رسیدگی به امور خانه و مزرعه که هر دو را در غیاب برادرش حسن به تنهایی انجام می داد؛ از این که نتوانسته بود ادامه تحصیل بدهد، احساس خوشایندی نداشت؛ دلش می خواست هر طوری هست درس بخواند و ادامه دهد.

آرزو داشت حوزه علمیه شهر قم برود، درباره شهرت و آوازه حوزه علمیه قم از علمای شهر تبریز زیاد شنیده بود، دلش می خواست هر چه زودتر به قم برود و از محضر اساتید صاحب نامی همچون آیت الله فیض قمی، آیت الله سید محمد خوانساری، آیت الله کوه کمره ای بهره‌مند شود، اما هر بار که این آرزو در یادش تداعی می شد به یاد مادر زجر کشیده و خواهر فلج اش می افتاد و از رفتن به شهر قم پرهیز می کرد؛ می دانست که بعد از رفتن او مادر و خواهرش تنها خواهند ماند، آن هم در شرایطی که به روز ی عرصه زندگی را بر خیلی‌ها تنگ کرده بود.

وقوع جنگ جهانی هم این مشکل را حادتر کرده بود، حسین نمی‌توانست در چنین شرایطی مادر و خواهرش را که هیچ یک قادر به کار کردن نبودند، به حال خودشان رها کند و خود به دنبال علاقه شخصی اش که همان درس خواندن بود برود؛به همین دلیل در کنار مادر و خواهرش مانند و تا آنجایی که می توانست برای امرار معاش خود و آنها کار کرد اما ناملایمات روزگار انگار نمی خواست خانواده آن ها را رها کند، چرا که در همین سال ها مادر حسین درگذشت و مصیبت دیگری به خانواده تحمیل شد.

حسین هنوز داغدار مادر بود که اندکی بعد خواهرش هم در روز گذشت، این بار حسین تنهای تنها شد؛ دیگر تحمل سکوت خانه‌ای که پدر مادر و خواهر از آن به دیار باقی شتافته بودند برایش دشوار بود، به همین دلیل مدتی در دهخوارقان ماند و بعد از چهلم خواهرش عازم شهر قم و حوزه علمیه آنجا شد.

زمانی که حسین به شهر قم رسید، پنج سال از سقوط رضاشاه می گذشت، در این ایام شهر قم جان تازه ای گرفته بود. بسیاری از مدارس علمیه که در زمان رضاشاه تعطیل شده یا از رونق افتاده بود، بار دیگر فعالیت خود را با شور و شوق بیشتری از سر گرفته بودند. ده حسین در این شرایط به شهر قم آمده بود تا آموزش های دینی خود را تکمیل کند، دلش می خواست فضایی فراهم شود تا عطش او را در کسب معارف الهی تا حدود سیراب کند به همین دلیل خیلی زود دست به کار شد و اول اجرای کوچک در یکی از مدارس دینی این شهر گرفت و در درسهای حاج محمدحسین میرغفاری حضور یافت.

در صفحه 97 و 98 می خوانید

حاضران در مسجد با فرستادن صلوات حرف های آیت الله غفاری را تاکید کردند، فقط چند نفری بلند شدند، سرشان را پایین انداختد و به سوی خانه هایشان رفتند؛ لحظاتی بعد آیت الله غفاری حرکت کرد و بیشتر جمعیت نمازگزار هم پشت سر او به طرف باغ شارق راه افتادند.

در طول این راه، عده ای از اهالی محل نیز با دیدن آیت الله غفاری و جمعیتی که پشت سر ایشان راه افتاده بودند به آن ها پیوستند و دقایقی دیگر آن ها به جلو درباغ شارق رسیدند؛ جمعیت جلوی در ایستاده، آیت الله غفاری که جلوتر از بقیه بود زنگ در باغ را زد نگهبان در را باز کرد؛ با دیدن انبوه جمعیت دستپاچه شد و گفت: ها ها چه خبره؟ با کی کار دارید؟ آیت الله غفاری در حالی که به سمت داخل قدم بر می داشت، گفت: با همه آن هایی که امشب در این مرکز فساد به حیثیت مسلمانان حمله و هتک حرمت می کنند.

نگهبان گفت: شما هم وقت گیر آورده‌اید و در را محکم بست؛ آیت الله غفاری برگشت و به جمعیتی که پشت سرش گوش به فرمان ایستاده بودند اشاره کرد که جلوتر بیایند وقتی جمعیت به در بسته باغ رسیدند، چند نفر از جوان ها دست های خود را قلاب کردند و آن هایی که چابک تر از بقیه به نظر می‌رسیدند، از دیوار بالا رفتند و پریدند به آن سوی دیوار ، لحظه‌ای بعد در بزرگ باغ به روی آیت الله غفاری و انبوه جمعیت باز شد.

آن ها از یک خیابان شنی که به سمت خانه های مجلل در پشت درختان منتهی می‌شد حرکت کرده‌اند صدای ساز و آواز از آن سمت می‌آمد؛ نرسیده به ساختمان با همان نگهبان مواجه شدند که نوچه های احمد شاه را صدا کرده بود؛ با چاقو های باز به استقبال آیت الله غفاری و جمعیت می‌آمدند، جمعیت لحظه ایستاد اما یکباره هر یک از آن ها به سمتی دویدند و هرچه به دستشان می رسید برداشتند و به احمد شاهرخ حمله کردند، عده‌ای هم شاخه های درختان را کندند و چوب دستی خود کردند، نوچه های احمد شاهرخ خیلی زود فرار را برقرار ترجیح دادند و از مقابل جمعیت گریختند.

در صفحه ۱۰۲ کتاب دلبستگی در سال های سخت نوشته شده است

آیت الله غفاری به خوبی می دانست که رژیم پهلوی در اجرای سیاست های دیکته شده از سوی آمریکا و به منظور جلب کمک‌های مالی آن کشور مأموریت یافته برنامه‌های اصلاحی مورد نظر آمریکا را اجرا کند. برای این منظور در تاریخ ۱۹ دی ۱۳۴۱ اجرای طرح را اعلام کرده بود. به اصول ششگانه انقلاب سفید معروف شد و همچنین می دانست که خبرگزاری‌ها و رسانه‌های گروهی غرب که از قبل در انتظار اعلام این خبر بودند. با آب و تاب فراوان آن را منعکس کرده و پیش بینی کرده اند که اکثریت قاطع مردم ضمن شرکت در رفراندوم به آن رای خواهند داد.

در صفحه ۱۰۳ کتاب  می‌خوانید

بعد از آن ماجرا رژیم شاه برای بزرگداشت روز ششم بهمن، تبلیغات گسترده‌ای را برای سالروز آن رفراندوم تدارک دیده بود و هرگونه کوتاهی و بی توجهی به این موضوع را نوعی مخالفت با شاه محسوب می کرد و حالا مامور ساواک در لباس یکی از کسب این محله و در پایان نماز جماعت نظر آیت الله غفاری را درباره این موضوع پرسیده و جواب های صریحی از او گرفته بود؛ مامور ساواک خوشحال بود که خبر مهمی از نظر خود و همکارانش در اداره ساواک دست یافته است و مطمئن بود که رساندن آن خبر به رده‌های بالای ساواک می تواند در ارتقای درجه شغلی او و موثر باشد.

مرد بارانی پوش از شلوغی خیابان گذشت و خود را به یکی از کوچه های فرعی رساند دفتر محل کارش در یکی از اتاقهای طبقه آخر ساختمان بلندی در انتهای کوچه بود، خیلی زود خود را به محل کارش رساند، برگ سفید گزارش اطلاعات داخلی را برداشت و نوشت.

در صفحه ۱۴۵ نوشته شده است

صبح روز هشتم دی ماه ۱۳۵۳ در میان تدابیر شدید امنیتی جنازه شهید غفاری به بهشت زهرا منتقل شد.

افسری که لباس شخصی پوشیده بود به اعضای خانواده شهید غفاری هشدار داد، جنازه باید در همین غسالخانه شسته و در بهشت زهرا دفن شود، اینجا نباید کسی جنجال را بیندازد.

جنازه را که بر زمین گذاشتند نزدیکان شهید غفاری دور تابوت حلقه زدند و آمبولانس زندان از بهشت زهرا بیرون رفت. سپس جنازه دوباره داخل آمبولانس دیگری گذاشته شد تا به طرف غسالخانه حرکت کند، اما برعکس به طرف مسیر شهر قم حرکت کرد. همراهان جنازه هم سوار اتوبوس شدند و پشت سر آمبولانس به طرف قم حرکت کردند.

 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده