خاطرات شفاهی

خاطرات شفاهی
دلتنگی های مادر جاویدالاثر

کاش تا زنده ام از پسرم خبری برسد

مادر شهید جاویدالاثر «نورمحمد بابایی» می گوید: ۳۷ سال است که منتظر خبری از پسرم هستم. پسری که در دوران کودکی و نوجوانی اگر یک ساعت دیر به خانه می‌آمد شهر را به هم می‌ریختم تا پیدایش کنم. کاش تا زنده هستم از او خبری برسد.
خاطرات شفاهی همسران شهدا

خواهران با حفظ حجاب، حافظ خاک وطن باشید

شهید «حسن نظری» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که اسفند ماه ۱۳۶۶ در جبهه شاخ شمیران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می‌گوید: او همیشه به ما و همه خواهران سفارش می‌کرد با حفظ حجاب حافظ خاک وطن باشند. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.

بانویی که با آرزوی شهادت همسرش زندگی کرد

همسر شهید "خلیل غلامی" از آشنایی و ازدواجشان در شرایط دشوار منطقه‌ای می‌گوید و روایت می‌کند چگونه همسرش با صراحت از آرزوی شهادت صحبت کرد و از او خواست تا در نبودش، مادر و پدر مهربان فرزندان‌شان باشد.

روایت همسر شهید «خسرو رحیمی» از لحظات آخر زندگی مشترک

همسر شهید "خسرو رحیمی" با دلی پر از دلتنگی و صبر، از زندگی کوتاه یک سال و نیمه مشترکشان می‌گوید که پس از دوران سربازی به ناگاه با خبر مجروحیت و شهادت همسرش مواجه شد و خاطرات آن روزهای سخت را روایت می‌کند.

پیامی از دل یک مادر شهید برای امام حسین (ع) و راه شهادت

مادر شهید "خدامراد اسفندانی" با دلی سرشار از ایمان و شکرگزاری، شهادت فرزندش را تقدیم راه خدا، اسلام و امام حسین (ع) می‌داند و از این ایثار بزرگ با افتخار یاد می‌کند.

سفر دشوار و پربار یک رزمنده با ایمان در راه دفاع مقدس

مادر شهید "خداداد محمدی" با دلی پر از احساس، از فرزندی می‌گوید که سال‌ها با ایمان و تلاش در جبهه‌های جنگ حضور داشت و با ایثار خود، سختی‌های زندگی را به جان خرید.

روایت مادر شهید «حمید نصرالهی» از رشادت و شهادت فرزندش در عملیات مرصاد

مادر شهید "حمید نصرالهی" با خاطره‌ای از دوران خواستگاری تا لحظه اعزام فرزندش به سربازی و شهادت او در عملیات مرصاد، از جوانمردی و ایمان او می‌گوید که با توکل بر خدا راه خود را تا پای جان ادامه داد.

دوازده سال صبر و ایثار مادر جانباز شهید «حسین پورمهدی»

خدیجه خانم، مادر شهید "حسین پورمهدی"، در بیان دشواری‌های سال‌های درمان و بستری فرزند جانبازش، از تحمل ۱۲ سال رنج و مراقبت‌های سخت تا آسمانی شدن فرزندش می‌گوید و نقش مهم صبر و ایمان را در این مسیر یادآوری می‌کند.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانباز دفاع مقدس از بمباران شیمیایی در عملیات والفجر ۸

جانباز سرافراز «رمضان انگورانی‌پور» چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۲ برای جبهه نام‌نویسی کردم. در لشکر ثارالله به فرماندهی شهید حاج قاسم سلیمانی خدمت می‌کردم. در عملیات والفجر هشت تو خط پدافندی بودم، در حین عملیات داشتیم جلوتر می‌رفتیم که عراق شیمیایی زد.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایت جانبازی که پایش را در جبهه جا گذاشت

جانباز سرافراز «حسن دهقانی بانگودی» درباره نحوه رفتنش به جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۵ به خدمت سربازی رفتم و آموزشی‌ام را در پادگان شهید بهشتی کرمان گذراندم. در طول خدمتم در جبهه‌های فاو، شلمچه، دارخوین و خور عبدالله حضور داشتم. از مرخصی برگشته بودم و در جبهه بودم که ۹ تا هواپیما جنگی آمدند و شروع کردن به راکت انداختن و من ۱۱ ترکش به بدنم اصابت کرد و پای چپم را از دست دادم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

روایتی از لحظه ورود به وطن پس از سال‌ها اسارت

آزاده و جانباز سرافراز «فیض‌الله صادقی» درباره دوران اسارتش چنین روایت می‌کند: آخرای خدمتم در نیروی زمینی ارتش، در منطقه جنگی سومار بودم که دشمن پاتک زد و به اسارت درآمدم. نزدیک به دو سال در اسارت بودم. تا لحظه‌ای که قدم بر خاک ایران نگذاشتیم باور نمی‌کردیم که واقعاً آزاد شده‌ایم.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

ما باید قدردان خون شهدا باشیم

آزاده و جانباز سرافراز «کوهزاد شهبازی» درباره دوران اسارتش چنین روایت می‌کند: سرباز بودم و بعد از آموزشی ما را به سرپل ذهاب اعزام کردند، بعد از 13 ماه حضور در جبهه در عملیات مرصاد بود که به اسارت دشمن بعثی در آمدم. به مدت هشت ماه در اسارت بودم. در آنجا به ما غذایی به جز نان نمی‌دادند و حتی نمی‌گذاشتند که به صورت دسته جمعی نماز بخوانیم. ما باید قدردان خون شهدا باشیم.
خاطرات شفاهی همسر شهید سادات

ازدواجی که راه شهادت را گشود

سیده رقیه دادوند همسر شهید «سید نجم موسوی» می‌گوید: آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود با التماس گفتم نرو من تنها می‌شوم، با خنده گفت؛ نترس من لیاقت شهادت ندارم مگر اینکه سعادت ازدواج با تو راه شهادت را به رویم بگشاید. در ادامه مصاحبه تصویری با همسر این شهید والامقام تقدیم مخاطبان عزیز می‌شود.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

وظیفه خودم می‌دانم که از کشورم دفاع کنم

جانباز «سعدی نظری» درباره رفتنش به جبهه چنین روایت می‌کند: سال ۱۳۶۱ که جنگ شروع شد به سربازی رفتم و بعد از ۴۰ روز آموزش، من را به لشکر زرهی تیپ ۲ گردان ۱۲۱ اعزام کردند. یک روز بعدازظهر بود که عراق ضد حمله می‌زند و یک ترکش به پایم اصابت می‌کند و از ناحیه پا مجروح می‌شوم. چه سرباز باشیم چه بسیجی، وظیفه خودمان می‌دانیم که از کشورمان دفاع کنیم.
خاطرات شفاهی جانبازان

جمهوری اسلامی ایران، ثمره زحمات امام و ملت انقلابی ایران است

«سعداله مرادی فرد» جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس است که سال ۱۳۶۶ در جبهه قلاویزان مهران به افتخار جانبازی در راه اسلام و انقلاب نایل آمد. وی می‌گوید: جمهوری اسلامی ایران که امروز به ثمر نشسته و نماد آزادی و پیشرفت در جهان است را حاصل زحمات امام و ملت انقلابی ایران می‌دانم. در ادامه فیلم مصاحبه با این جانباز سرافراز تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شفاهی جانبازان؛

کلاس اول راهنمایی بودم که تصمیم گرفتم به جبهه بروم

جانباز «علی کمانداری جغانی» درباره رفتنش به جبهه چنین روایت می‌کند: کلاس اول راهنمایی می‌رفتم که جنگ شروع شد. زمانی که جنگ شروع شد با چند نفر از همکلاسی‌هایم تصمیم گرفتیم که به جبهه برویم و به صورت خودجوش نام‌نویسی کردیم. آن زمان جثه کوچکی داشتم. چهار بار در جبهه مجروح شدم که دو بار آن در عملیات مهران و عملیات بدر اتفاق افتاد.
خاطرات شفاهی مادر شهید؛

مادری که با نماز، حجاب و راهپیمایی، شهیدش را پرورش داد

مادر شهید "رضا رمضانی" از روزهایی می‌گوید که فرزندش از همان دوران کودکی همراه پدر در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، در مدرسه ابتدایی نماز می‌خواند و بعدها که بزرگ شد، پای ثابت پایگاه مسجد محله شد. او همیشه بر نماز و حجاب تأکید داشت، چه برای خواهر و برادرش و چه برای دوستانش. وقتی عازم جبهه شد، با پدر جانبازش قرار گذاشت که ببینند کدام یک زودتر شهید می‌شود... سرانجام، رضا رفت و دیگر بازنگشت.
خاطراتی از شهید رضا عسگری به روایت مادرش؛

نوجوانی خدایی که راهی جبهه شد

مادر شهید "رضا عسگری" از پسرش با اشک و افتخار یاد می‌کند؛ نوجوانی آرام و مؤمن که از همان کودکی دل در گرو خدا داشت، اهل نماز و روزه بود، نصیحت‌پذیر و خوش‌رفتار. شانزده‌ساله بود که بسیجی شد، دو سال بعد به سپاه پیوست و سرانجام در جبهه، در حالی‌که هنوز نوجوانی بیش نبود، به آرزویش رسید و شهید شد.
خاطرات شفاهی برادر شهید علی جودکی از خلاقیت، باور و پرواز برادری جوان در بستان؛

علی؛ آن‌که زیرزمین را آتلیه کرد و دلش را وقف آسمان

سرهنگ بازنشسته و برادر دو شهید، علی و حسین جودکی، در روایت خاطرات خود از برادری سخن می‌گوید که تنها بیست‌سال داشت، اما دلی به وسعت تاریخ و ذهنی خلاق در زمینه‌های فنی و هنری. شهید علی جودکی نه‌تنها در رشته‌هایی چون برق‌کشی، عکاسی و طراحی آتلیه دست داشت، بلکه با نگاهی ژرف، پیش از اعزام نهایی به جبهه، تصویری از خود به یادگار گذاشت که بر قلبش شعری نقش بسته بود؛ گویی از سرنوشت روشنش خبر داشت. او تنها یک سال پس از ازدواج، به‌رغم بازگشت‌های موقت، دیگر از جبهه بازنگشت و در منطقه بستان به خیل شهیدان پیوست. برادرش، با زبانی آمیخته به اندوه و افتخار، از مردی می‌گوید که راه حسین‌بن‌علی (ع) را عاشقانه پیمود و به تعبیر خودش، استمرار خط سیدالشهدا را در میدان عمل معنا کرد.
روایت مادر شهید رضا زارعیان:

رضا خودش اسمشو نوشت و رفت جبهه

این روایت، داستان پسر مهربان و خوبی است که از همان ابتدا، شور رفتن به جبهه را در سر داشت. مادر شهید رضا زارعیان از مخالفت‌های اولیه پدر، اصرارهای رضا برای حضور در جبهه و شهادت او در ۲۸ صفر می‌گوید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه