در گفت و گو با همرزم شهید روایت شد:
در این مصاحبه خاطره ای از یک شهید می خوانیم که برای برگرداندن یک پیچ از اموال بیت المال هزار کیلومتر راه را پیمود.
کد خبر: ۵۷۹۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۰
همسر شهید «شعبانعلی خاکیداودی» نقل میکند: «گفت: راضی میشی برم جبهه؟ چیزی نگفتم. برگشت طرفم و گفت: بذار برم! فکر میکنم اینطوری دِینم به شهدا ادا میشه.»
کد خبر: ۵۷۹۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹
خاطرات شفاهی مادر شهید دانش آموز
شهید «حسین خسروی» از شهدای بسیجی استان ایلام است که آذرماه ۱۳۶۵ در منطقه شوش به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر شهید میگوید: «حسین خیلی عاشق امام بود و عکس امام را که روی جلد تمام کتابهایش بود نشانم داد و گفت مادر من فدایی امامم میشوم.» فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر میشود.
کد خبر: ۵۷۸۹۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۸
برگی از خاطرات شهید مدافع حرم «چگینی»؛
«چشمهای مصطفی از تعجب چهار تا میشود و میگوید: «الیاس! این وقت شب معلومه چته؟ نه به اینکه از این کارها رو نمیکردی، نه به اینکه الان میخوای کل انباری رو خالی کنی؟ بعدش هم، تو نقشههات درست از آب در نمیآد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که همزمان با روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۸۹۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۹
قسمت سوم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «یکی از آشناها گفت: آب و هوای جبهه بهت ساخته، نانش برکت داره. گفت: من که نمیذارم این بَر و بازو حروم بشه. خیالتون راحت! میخوام در راه امام حسین بدم بره، هم تنم رو و هم جونم رو.»
کد خبر: ۵۷۸۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱
سرپرست اداره هنری اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اصفهان به همراه کارشناسان این اداره در جریان فرآيند تولید خاطره نگاری خانواده شهدا و تاریخ شفاهی جانبازان گرانقدر قرار گرفتند.
کد خبر: ۵۷۸۸۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
قسمت نخست خاطرات شهید «شعبانعلی خاکیداودی»
همسر شهید «شعبانعلی خاکیداودی» نقل میکند: «یادم میآید که قبل از تولد بچهها در دوران بارداری، خیلی سفارش میکرد: هرچیزی رو نخور! مواظب حلال و حرومش باش! شاید بهخاطر همین تربیتها بود که ناصر هم بعد از پدرش، شهید شد.»
کد خبر: ۵۷۸۸۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
خاطره ای از زبان «محمد اقدام» همرزم خلبان شهید«محمد هاشم آل آقا»
در اوایل جنگ، وقتی آسمان ایران با صدای جنگندهها میلرزید، دو خلبان شجاع به نامهای «محمد هاشم آل آقا» و «علیرضا یاسینی» در یک مأموریت خطرناک به سوی دشمن پرواز کردند. برخورد ناگهانی با پرندگان دریایی و از کار افتادن سامانههای ناوبری، آنها را در شرایطی بحرانی قرار داد. در این لحظه حساس، خلبان شهید «هاشم آل آقا» با خونسردی و حرفهایگری خود به یاری آنها شتافت و داستانی فراموشنشدنی از ایثار و نجات را رقم زد. در ادامه متن کامل این روایت از زبان«محمد اقدام» همرزم خلبان شهید«محمد هاشم آل آقا» نوشته شده که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم.
کد خبر: ۵۷۸۸۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
مادرشهید «محمدعلی ملکوتی» نقل میکند: «همهجای خانه را گشتم، نبود. چادر سر کردم و دویدم بیرون. کوچه، بازار و خیابان. داشتم با همان حال و روزم از جلوی مسجد رد میشدم که به دلم آمد یک نگاهی هم توی مسجد بکنم. توی مسجد بود. عاقبت هم شد مکبّر همان مسجد.»
کد خبر: ۵۷۸۸۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
خاطره ای از زبان خواهر شهید«ابراهیم رستمی»
سال 1362 صبحی دل انگیز که در انتظار صدای آشنای در نشسته بودم هر لحظه به یاد برادرم ابراهیم دل پُر از شوق و هیجان داشتم. روزی که آقای ابوالفتحی آمد تا مرا به دیدن او بررد لحظه ای فراموش نشدنی رقم زد. آن روز نه تنها سفری به جبهه بود بلکه آغاز خاطرات ی شرین و دردناکزندگی رزمندگان با همه سختی ها و دوستی ها بود. ادامه این خاطره از زبان «نسرین رستمی» را در نوید شاهد کرمانشاه بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۸۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «سالم زارعی» میگوید: خیلی بچه خوبی بود. همیشه میگفت؛ من از جنگ فرار نمیکنم، یا شهید میشوم یا زنده میمانم اما از وطنم دفاع میکنم. شهید هیچگاه فرزندش را ندید، وقتی فرزندش به دنیا آمد یک نامه برای شهید فرستادیم که فرزندت به دنیا آمد و اسمش را جاسم گذاشتیم.
کد خبر: ۵۷۸۸۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۲
خاطرات پدر شهید «محمد کشاورزترک» از فرزندش
«محمد برای رفتن به جبهه از پدر و مادرش اجازه گرفت و گفت دعا کنید اسیر نشم، شهید بشم. آرزویش شهادت بود به همین دلیل مدام از پدر و مادرش درخواست میکرد برای شهادتش دعا کنند. محمد ابتدا در سردشت دورههای آموزشی را گذراند. در مجموع هم ۶ ماه خدمت کرد که خبر شهادتش را به من دادند ...» آنچه میخوانید ناگفتههای پدر شهید «محمد کشاورزترک» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۸۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
شهید «علیرضا حیدری» نقل میکند: «گفتم: دیگه نرو ارتش بیا تا همینجا کاری برات دست و پا کنم. جوابم را نداد. به نظر میرسید با خودش درگیر است. میخواست راهش را انتخاب کند. با فرمان امام(ره) تصمیمش را گرفت و گفت: باید برگردم پادگان، اگه قراره خدمتی کنم الان وقتشه.»
کد خبر: ۵۷۸۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
به مناسبت سالروز شهادت منتشر میشود
یکی از نامههای شهید «حمید فضیلت»، با دست خط زیبای خودش که برای خواهرانش «ایران و فرحناز» نوشته بود، برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۷۸۷۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
به یاد شهدای گمنام؛
پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی، زندگینامه شهید سرلشکر خلبان «حمید فضیلت» را به مناسبت سالگرد شهادتش برای علاقهمندان منتشر میکند.
کد خبر: ۵۷۸۷۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «حسن کریمی قلعهقاضی» میگوید: پسرم خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. همیشه به من میگفت؛ پدر برای بزرگ کردن من خیلی زحمت کشیدی الان نوبت من است که به شما خدمت کنم. از یزد به سمت بندرعباس میآمدم که یک پیام برایم آمد که حسن کریمی شهید شد، آن موقع نفهمیدم که چطور خودم را به بندرعباس رساندم.
کد خبر: ۵۷۸۷۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶
به مناسبت سالروز شهادت، شهید والامقام «محمدحسن کاظم زاده یاقوتینوبر»، پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی، زندگینامه این شهید بزرگوار را برای علاقهمندان منتشر کرد.
کد خبر: ۵۷۸۶۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۵
شهید «محمدرضا علیزادهدهخدایی»، دانشجوی رشته زبان در دانشگاه مونترال کانادا بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به سفارت ایران در اوتاوا حمله کرد و عکسهای شاه معدوم را پائین کشیده، لگدمال کرده و تصویری از امام خمینی(ره) را آنجا نصب میکند. به همین دلیل تحت تعقیب پلیس کانادا قرار میگیرد و در کانادا مخفی میشود ...» ادامه این خاطره از زبان خواهر شهید دانشجو «محمدرضا علیزادهدهخدایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۶۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۳
قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
پدر شهید «علیرضا حیدری» نقل میکند: «چهار پنج سال بیشتر نداشت. دستش را حمایل صورت میکرد و دست و پا شکسته و پس و پیش عبادتها را ادا میکرد. اگر غلطش را میگفتیم، بهش برمیخورد. آقاجون دستش را به نشانه تأیید به پشت علیرضا میزد و میگفت: پسرم خیلی زود موذن میشه.»
کد خبر: ۵۷۸۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲
«از همان شبی که اولین شهید را به لوشان بردم یک سوال در ذهنم شکل گرفت. جواب آن سوال هر چه که بود نتیجهاش یک نهیب به خودم بود. غلامحسن! چقدر بیمسئولیتی! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۷۸۶۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲