حنطه ای، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: بیشتر وقتها عباس لباس مبدل می پوشید و به مناطقی می رفت که محل حضور و اقتدار ضد انقلاب بود. به تنهایی هم می رفت. حالا که فکر می کنم، می بینم که چه کا رهای خطرناکی انجام می داد! با کمک همین شبکه های اطلاعاتی، تا عمق مواضع ضد انقلاب نفوذ می کردیم و در جریان آخرین اخبار و اطلاعات قرار می گرفتیم.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
حسین الله کرم، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: اگر عباس می گفت فلان مسیر را قفل کنید، چون خطرناک است، همان می شد که او می گفت. نمی دانم به او الهام می شد یا از تجربه اش استفاده می کرد؛ ولی من ایمان داشتم که او هر چه می گفت، باید به او عمل می کردیم.
کد خبر: ۳۸۷۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
سید رضا حسینی، همرزم شهید عباس کریمی:
نویدشاهد: لشکر آمده بود به غرب. تازه اردوگاه قلاجه بر پا شده بود؛ اردوگاهی در لابه لای کوه های بین اسلام آباد غرب و ایلام. حاج عباس فرمانده تیپ عمار بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
احسان درستکار، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: عباس از همان ابتدای آشنایی مان، خصوصیات خاص و روحیه بسیار با طراوتی داشت. هنوز چهره شاد او را به یاد دارم. همیشه عادت داشت اسم کوچک بچه ها را با جان صدا بزند. شوخ طبعی و لبخند نمکینش خستگی را از تن همه ما بیرون می کرد. وقتی نبود همگی احساس خلا می کردیم. روحیه مدیریتی بالایی داشت و اگر کسی مدتی با او بود، متوجه روحیه فرماندهی و مدیریت عالی او می شد.
کد خبر: ۳۸۷۱۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
قاسم صادقی، همرزم شهید عباس کریمی:
نوید شاهد: عباس، هیچ گاه به ابهت های ظاهری یک فرمانده تن در نداد. اصولا او فرماندهی را یک خدمت و خدمتگزاری می دانست، تا فرماندهی بر عده ای که باید تابع او باشند. بسیاری از فرماندهان لشکر، بعدها خاطرات زیادی از او در این باره نقل کردند.
کد خبر: ۳۸۷۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۵
نوید شاهد: در تابستان سال 1363، لشکر در اردوگاهی در نزدیکی خرمشهر مستقر بود و من در گردان ابوذر بودم. یک روز داشتم با بچه ها فوتبال بازی می کردیم. عده ای هم دور تا دور زمین نشسته بودند تا نوبتشان شود. یک نفر از کنار زمین رد شد. شلوار خاکی رنگ و پیراهن سبز سپاه بر تن داشت.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: افسر دیده بان داشت با همکاری توپخانه 130، آتش بر مواضع دشمن می ریخت. هدف او، ساختمان هایی در سمت راست شهر پنجوین بود. عباس پرسید که کجا را هدف گرفته است. افسر با غرور گفت: می بینی که، از همان جا که دود سفید بلند می شود...
کد خبر: ۳۸۷۱۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: خیلی دوست داشتم عباس را داماد کنم، نمی دانم چه طور راضی شد، به من گفت: دختری برایم پیدا کن که شرایط مرا قبول کند
کد خبر: ۳۸۷۱۲۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: شناسایی در منطقه عملیاتی به پایان رسیده بود. هدف، پیدان نمودن بهترین راهکار جهت پیاده نمودن گردان ضد زره در پشت توپخانه دشمن و تصرف توپخانه و نیز جلوگیری از اجرای آتش دشمن در زمان عملیات بود.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: عباس به خانه آمد. نگران و بی قرار بود.می گفت فرصت کم است، آمده ام سلامی بدهم وبروم. برای خداحافظی آمده بود. برای شرکت در جلسه مهمی در اهواز، به دنبالش آمدند.گفتم: چه زود می روی؟ گفت: آمده بودم یک ساعتی بمانم، دیدی که نشد؛ اما خوشحالم که لااقل شما را دیدم.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: بعد از ظهر روز پنجشنبه 23 اسفند 1363 بود. داود 8 ماهه، بی تاب بود و مرتب گریه می کرد. غروب که می شد، داود تب می کرد. این گریه و تب بدون علت، در کنار خاطره خداحافظی بیست و هفت روز پیش عباس، نگرانم کرد. روز جمعه با خانم ها قرار گذاشتیم که به نماز جمعه برویم. هنوز راه نیفتاده بودیم که تلفن زنگ زد.
کد خبر: ۳۸۷۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: فرمانده لشکر بود؛ ولی حقوق کمی می گرفت. هنگام شهادت، 2900 تومان حقوق می گرفت؛ صد تومان کمتر از پاسداران ساده تهرانی؛ زیرا او شهرستانی بود. هرگز در این باره شکایتی نکرد و چیزی نگفت...
کد خبر: ۳۸۷۱۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: در پادگان دو کوهه مشغول خوردن نان و پنیر بودم. تازه مشغول خوردن شده بودم که یک برادر بسیجی از جلوی رویم گذشت. سلام دادم و تعارف کردم. با خوشرویی و خیلی خودمانی آمد کنارم نشست و مشغول خوردن شدیم.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: خیلی به داود علاقه داشت، اما همیشه سعی می کرد یک جوری محبتش را پنهان کند. وقتی به او اعتراض می کردم و می گفت: نمی خواهم به من عادت کند، می ترسم بعدا برای شما مشکل پیش بیاید .
کد خبر: ۳۸۷۱۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: عباس در عملیات فتح المبین به شدت مجروح شده بود، خودش برایم تعریف کرد که:
کد خبر: ۳۸۷۱۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: نوجوان بسیجی کنار خاکریز دراز کشیده بود، خسته بود و خیس عرق. نوار فشنگ های تیرباری که دور کمرش و شانه هایش بسته شده بود، بر پهوهایش فشار می آورد. کمی خود را جا به جا کرد، نگاهش را به کسی که در کنارش نشسته بود، انداخت.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: در میان راه به تعدادی خانواده ی بی پناه که توسط رژیم عراق اخراج شده بودند، برخورد کردند. وجود سه طفل معصوم در میان آنها، دل برادران را به درد آورد. حاج عباس، این سه طفل را در آغوش گرفت و آنان را به همراه خانواده اش به پاسگاه تته هدایت کرد و حتی جیره ی غذایی خود را به این خانواده داد.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: کار در مریوان سخت بود؛ شاید چند برابر جنوب. حاج احمد متوسلیان فرمانده سپاه مریوان بود و عباس مسئول اطلاعات- عملیات. فقط پادگان در اختیار ما بود
کد خبر: ۳۸۷۱۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: سلیمی گفت: آخ جان، عباس کریمی آمد. بی اختیار برخاستیم و دویدیم طرفشان. برای اولین بار بود که فرمانده لشکر را می دیدم. حاجی را دوره کردیم. به همه خسته نباشید گفت و آمد کنار جاده. مدتی ایستاد و منطقه را ورانداز کرد و گفت: چند نفر بیایند این جا! عرض جاده را طی کرد و رفت طرف دجله.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴
نوید شاهد: مدتی که در قهرود بود، همه سعی می کردند یک جوری او را به ازدواج راضی کنند، اما انگار عباس حال و هوای دیگری داشت. حتی در این ایام برای من نامه ای فرستاد که وقتی آن را خواندم، تازه فهمیدم عباس را نمی شناسم.
کد خبر: ۳۸۷۱۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۰۴