يکشنبه, ۲۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۱:۲۹
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید احمد ساعدی فرزند عبدالوهاب در سال 1339 در بغداد چشم به جهان گشود. او از طریق دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم به جبهه غرب اعزام و در تاریخ 10/6/65 در عملیات ظفرمندانه کربلای 2 در منطقه حاج عمران در نبرد پیروزمندانه دلاوران اسلام بر مزدوران بعثی صدام به علت اصابت ترکش به ناحیه شکم به درجه رفیع شهادت نائل و به لقاءالله پیوست و پیکر پاک و مطهرش طی مراسم باشکوهی در گلزار علی بن جعفر (ع) قم در تاریخ 19/6/65 به خاک سپرده شد.
 
در سال 1339 ، در بغداد، شهرك شهید صدر، به دنیا آمد. در خانواده ای مؤمن، که فرزندانش را بر اساس ایمان و درستی پرورش، و آنها را با عشق و دوری از حزب بعث و افکار بد آن، تربیت کرده بود. به فراگیری علوم دینی علاقمند شد، لذا شهر نجف اشرف را برای اقامت برگزید، و در نزد بزرگان آن به شاگردی پرداخت، و در مدرسه ی یزدی صغری سکونت کرد. طلبه ای سختکوش در امر مطالعه و مباحثه بود، و از سکونت در آن شهر، نهایت بهره را، برای کسب علم و معرفت، و فراگیری معانی، مبارزه طلبی و پایداری، برد. سیدغنی شهید علی موسوی از آن آیام می گوید: «در شهر نجف اشرف، و در یکی از تعطیلات تابستانه، که برای فراگیری مقدمات حوزه مانده بودیم، با او آشنا، و در اتاق ایشان ساکن شدم. در جوار ما، شیخ صباح و شیخ سهل و شیخ علی بدر، که در زندانهای رژیم طاغوتگر صدام، به شهادت رسیدند، بودند ... ایشان در خصوص دروس بسیار پیگیر بوده، و به آن اهمیت فراوانی می دادند، و حتی آن را امری مقدس محسوب می کردند، و برای حضور در کلاس ها و مطالعه و مذاکره، بسیار اهتمام می ورزیدند.

ایشان در آگاه سازی جوانان فعالیت داشتند، و به همراه برادرانش غضبان ، علی و عبدالکریم، با مؤمنان مبلغ، ارتباط داشتند. به همین دلیل، در معرض انتقام خونین حزب بعث قرار گرفتند، لذا سه برادر ایشان دستگیر، و پس از شکنجه، به شهادت رسیدند، اما احمد، نیز پس از فشارهای مزدوران صدام، و تحت تعقیب قرار گرفتن، تصمیم به مهاجرت از طریق تالاب هویزه کرد، که سفری بسیار مخاطره انگیز بود، و اگر  خدا کمکش نمی کرد، نزدیک بود دستگیر شود. در این رابطه، همسرش ام حکمت می گوید :

طلبه ی حوزه ی نجف بود، و دائماً، در حین رفت و آمد، میان حوزه و محل سکونتش، در محله ی (جمیلة) بغداد، بود، در ماههای ابتدایی سال 1359، از انظار عمومی پنهان شد و مراقب خود بود، در حین رفت و آمد، چرا که جاسوسان مزدور بعثی شروع به زیر نظر گرفتن او، کرده بودند. و پس از دستگیری شهید محمدباقر صدر رضوان ا.. علیه، و شدت گرفتن حمله وحشیانه به مؤمنان ، چاره ای جز مهاجرت به دیگر سرزمین های وسیع الهی نداشت، به همین دلیل، به شهر عماره رفت، و خودروی یکی از آشنایان را کرایه کرد، تا او را به طرف تالاب ببرد، اما یکی از گشت های امنیتی به تعقیب آنها پرداخت، راننده ی خودرو نیز به او گفت: بپر و خودت را نجات بده. او نیز پرید و به سرعت به سمت تالاب ها گریخت. اما آنها راننده را دستگیر، و پس از زندانی کردن، اعدام نمودند.

شیخ عباس، از طریق اهالی روستای ساکن در قسمت عراقی تالاب هویزه، وارد جمهوری اسلامی ایران شد، و برای ادامه ی درسهای حوزوی خود، به قم منتقل شد. در خصوص آن روزها، که در قم تحصیل می کرد، سید غنی موسوی، که بعد از او مهاجرت کرد، می گوید: ارتباط من با او بیشتر شد، و در پیگیری دروس حوزوی ادامه یافت، طلب علم و دانش از رکن های اساسی زندگی او بود. و لیکن در جستجو و انتخاب اساتید باتقوا و خدا ترس بود، و در انتخاب دوستانی نیز که با آنها مباحثه می کرد، در جستجوی افراد پرهیزگار بود. به مردان عالم، صالح و خدا ترس، نزدیک می شد، تا از برکات روحی آنها بهره مند گردد. بسیار در مجالس دینی شرکت می کرد، و به شنیدن نصایح بزرگان می پرداخت. بسیار خدا ترس بود، نه بدی کسی را می گفت، و نه اجازه ی این کار را به کسی میداد، و به ارزش ها و شعائر حسینی اهمیت ویژه ای می داد. و از افراد شرکت کننده، در گروه موسوم به (ركضة طویرج) بود، که با دویدن و پابرهنه به زیارت امام حسین(ع) می رفتند. هرگز به ترس از حزب بعث و جنایتکاران آن اهمیتی نمی داد، بلکه آرزوی شهادت در راه خدا را داشت، و این چیزی بود، که بارها و بارها، از او شنیده بودم.

درباره ی ایمان و اخلاق او، همسرش ام حکمت می گوید: « شش سال با او زندگی کردم، هرگز کلمه ای دروغ از او نشنیدم، بسیار خوش اخلاق بود، و نسبت به خداوند سبحان بسیار با تقوا بود. نماز شب را ترک نمی کرد، و همیشه از مظلومین عراق، یاد می کرد. به همراه بعضی از دوستانش به زیارت امام رضا(ع) رفت. پس از زیارت گروه دوستان برای تفریح به شمال رفتند، و اما ایشان با دوستان نرفتند. و هنگامیکه از علت آن جویا شدم، گفتند چگونه می توانم در جنگل های شمال به تفریح بپردازم، در حالیکه برادرانم در زندانهای صدام شکنجه می شوند. در کارهای ساختمانی شرکت می کرد، تا بتواند زندگی خوبی را برایمان تأمین کند. و علی رغم، وضعیت اقتصادی ضعیف، مجاهدان را برای صرف غذا، به خانه مان دعوت می کرد...  آری ایشان تحصیل می کردند، کار می کردند، و به برقراری ارتباطات سالم با دیگران می پرداختند، و به دوستان فقیر خویش کمک می کردند.

به عنوان مبلغ و مبارز، در تاریخ 21/1/1364 ، به نیروهای بدر ملحق شد، و بعد از چندماه برای ادامه تحصیل بازگشت، بیش از عملیات حاج عمران در شمال عراق، برای بار دوم، به مجاهدان پیوست، و مصر بود که در ضمن گروههای خط مقدم حمله باشد. او به خوبی جنگید، و در تاریخ 10/6/1365 ، در اثر اصابت ترکشی به سر و بقیه ی جسد مطهرش ، به شهادت رسید.
شهید مثالی عالی از مبلغی آگاه ، متواضع، با صفات پسندیده بود، و مصداقی برای آیه ی شریفه ی                                                                                      
﴿الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسَالاتِ اللهِ وَیخْشَوْنَهُ وَلا یخْشَوْنَ أَحَدًا إِلا اللهَ وَكَفَى بِاللهِ حَسِیبًا. كسانى  كه تبلیغ رسالتهاى الهى مى‏كردند، و از او مى‏ترسیدند، و از هیچ كس جز خدا واهمه نداشتند.

در شهر مقدس قم جسد مبارک ایشان، تشییع و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد ، تا الگوی نیکی برای طلاب علوم دینی، در ایثار و جان فشانی، به خاطر ارزشهای اسلامی باشد.

شیخ عباس، دو فرزند به یادگار گذاشت. محمد علی از وصیتی که پدر به ایشان کرده، برای ما گفت : هرگاه که احساس کنم از مسیر مستقیم دور گشته ام، به یاد وصیت پدرم می افتم، که ما را به استقامت در مسیر امام خمینی(ره) و شهید محمدباقرصدر(ره) سفارش نمودند.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده