سیری بر زندگی و خاطرات شهید مرتضی بازوکار
زندگینامه شهید
شهید مرتضی بازوکار در سال 1332 در عنایت بیک دیده به جهان گشود. در سلفچگان تحصیلاتش را آغاز کرد و با معدل بالا در سال 1348 در خرداد ماه قبول شد و تحصیلات ابتدائی خود را در سال 48 به پایان رسانید.
شهید بازوکار بسیار علاقه به تحصیل داشتند اما به علت مبارزه با شاهنشاه تحصیلاتش را رها کرد و به مبارزه پرداخت. جوان با ایمان و با مسئولیتی بودند و بسیار دلسوز برای اهل منزل و اطرافیانش.
شهید بازوکار در سال 1351 به علت عدم انتخاب در مرکز آموزشی گردان و عدم احتیاج دولت از انجام خدمت زیر پرچم معاف بوده، اما شهید به علت علاقه زیاد به مبارزه به عنوان داوطلب از طریق بسیج به جبهه اعزام شدند. درسال 1358 ازدواج کرده و به شغل گچ کاری مشغول بودند، در حالیکه صاحب 3 فرزند بودند به جبهه اعزام شدند و در سال 1361 در محرم به شهادت رسیدند.
خاطرات شهید به روایت از همسر شهید
- هر گاه شهید نامهای از جبهه برایمان مینوشت و میفرستاد زمانی که نامه به آبادی میرسید یک نفر نامه را با صدای بلند میخواند و برای بقیه بازگو میکرد. وقتی که همۀ آبادی نامه را میخواندند تازه نامه به دست ما میرسید و آن را میخواندیم.
ـ عملیات تمام شده بود و همه جا آرام بود. همۀ بسیجیها سر کارشان بودند و خود را برای عملیات بعدی مهیّا میکردند که ناگهان متوجه میشوند مرتضی بازوکار نیست. همه نگران میشوند و به دنبال او میگردند ولی وقتی که او را پیدا نمیکنند فکر میکنند که شهید شده است. شب هنگامی که همه میخواهند بخوابند ناگهان سر و کلۀ مرتضی بازوکار پیدا میشود با سر و وضعی خون آلود. یکی از بسیجیان به طرف او میرود تا ببیند چه شده وقتی که جویای حال او میشوند، مرتضی میگوید: رفته بودم تا شهدا و مجروحینی که در خط مقدم جا مانده بودند را به پشت جبهه برسانم.
ـ شب قبل از عملیات آخر، همه در خانه نشسته بودند که یک مصاحبۀ رادیویی را به شوخی در کنار هم راه بیندازند که دایی مثلا گزارشگر بود و از مرتضی سؤال میکرد که چه احساسی داری و چه پیام و حرفی برای خانواده داری و بعد با همسر مرتضی مصاحبه کرد و بعد با همه و بعد هم خودش صحبت کرد و صدای خودشان را ضبط کردند و الان هر موقع که دلش میگیرد به آن صدا گوش میدهند و خاطرات را مرور میکنند.
ـ روزی در زمان طاغوت شهید برای استخدام پاسبانی میرود تا پاسبان شود وقتی که از او میخواهند برای امتحان شیشه را پاک کند شهید برای اینکه مخالفت خود را اعلام کند میگوید اول شما پاک کنید تا من یاد بگیرم بعد هم من پاک میکنم و به این ترتیب در امتحان مردود میشود.