شهید آبان ماه
يکشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۳۶
شهید مرتضی بازوکار فرزند عباس در سال 1332 در خلجستان چشم به جهان گشود. او در تاریخ 10/8/61 هنگام عملیات محرم در منطقه عین خوش شهد شهادت را نوشید و به وصال حق شتافت.

زندگینامه شهید

شهید مرتضی بازوکار در سال 1332 در عنایت بیک دیده به جهان گشود. در سلفچگان تحصیلاتش را آغاز کرد و با معدل بالا در سال 1348 در خرداد ماه قبول شد و تحصیلات ابتدائی خود را در سال 48 به پایان رسانید.

شهید بازوکار بسیار علاقه به تحصیل داشتند اما به علت مبارزه با شاهنشاه تحصیلاتش را رها کرد و به مبارزه پرداخت. جوان با ایمان و با مسئولیتی بودند و بسیار دلسوز برای اهل منزل و اطرافیانش.

شهید بازوکار در سال 1351 به علت عدم انتخاب در مرکز آموزشی گردان و عدم احتیاج دولت از انجام خدمت زیر پرچم معاف بوده، اما شهید به علت علاقه زیاد به مبارزه به عنوان داوطلب از طریق بسیج به جبهه اعزام شدند. درسال 1358 ازدواج کرده و به شغل گچ کاری مشغول بودند، در حالیکه صاحب 3 فرزند بودند به جبهه اعزام شدند و در سال 1361 در محرم به شهادت رسیدند.

خاطرات شهید به روایت از همسر شهید

- هر گاه شهید نامه­ای از جبهه برایمان می­نوشت و می­فرستاد زمانی که نامه به آبادی می­رسید یک نفر نامه را با صدای بلند می­خواند و برای بقیه بازگو می­کرد. وقتی که همۀ آبادی نامه را می­خواندند تازه نامه به دست ما می­رسید و آن را می­خواندیم.

ـ عملیات تمام شده بود و همه جا آرام بود. همۀ بسیجی­ها سر کارشان بودند و خود را برای عملیات بعدی مهیّا می­کردند که ناگهان متوجه می­شوند مرتضی بازوکار نیست. همه نگران می­شوند و به دنبال او می­گردند ولی وقتی که او را پیدا نمی­کنند فکر می­کنند که شهید شده است. شب هنگامی که همه می­خواهند بخوابند ناگهان سر و کلۀ مرتضی بازوکار پیدا می­شود با سر و وضعی خون آلود. یکی از بسیجیان به طرف او می­رود تا ببیند چه شده وقتی که جویای حال او می­شوند، مرتضی می­گوید: رفته بودم تا شهدا و مجروحینی که در خط مقدم جا مانده بودند را به پشت جبهه برسانم.

ـ شب قبل از عملیات آخر، همه در خانه نشسته بودند که یک مصاحبۀ رادیویی را به شوخی در کنار هم راه بیندازند که دایی مثلا گزارشگر بود و از مرتضی سؤال می­کرد که چه احساسی داری و چه پیام و حرفی برای خانواده داری و بعد با همسر مرتضی مصاحبه کرد و بعد با همه و بعد هم خودش صحبت کرد و صدای خودشان را ضبط کردند و الان هر موقع که دلش می­گیرد به آن صدا گوش می­دهند و خاطرات را مرور می­کنند.

ـ روزی در زمان طاغوت شهید برای استخدام پاسبانی می­رود تا پاسبان شود وقتی که از او می­خواهند برای امتحان شیشه را پاک کند شهید برای اینکه مخالفت خود را اعلام کند می­گوید اول شما پاک کنید تا من یاد بگیرم بعد هم من پاک می­کنم و به این ترتیب در امتحان مردود می­شود.

ـ روزی در آبادان عروسی بود، ضرب و ساز و دهل آورده بودند. شهید مرتضی با این کارها مخالف بود وقتی ­آمد و این صحنه را دید رفت ساز و ضرب را گرفت و به یک طرف پرت کرد. بعد از آن زمان دیگر تا وقتی که شهید زنده بود کسی برای عروسی ساز و ضرب و دهل نیاورد و عروسی­ها ساده­تر برگزار می­شد. 
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده