شهید حسن حصیری بایگی؛ نمونه صبر و مقاومت
بسمه تعالی
همانا خدا برای بهشت جانها و مالهای مومنین را میخرد آنها که در راه خدا کارزار کنند بکشند و کشته شوند این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد کیست؟ (توبه/ 111)
آنان را که در راه خدا به شهادت رسیدهاند مرده مپندارید، بلکه زندهاند و در نزد خدایشان روزی میخورند. (ترجمۀ آیه شریفه)
شهادت و فرهنگ شهادت طلبی اکنون بعنوان ویژگی درخشان پر شکوه این انقلاب نمایان شده است. هر روز نمونههای شگفت دیگری در تاریخ بر حماسه اسلام میافزاید آنچنان که ایثارها و فداکاریهای مردم خاطره تمام یاران رسول الله (ص) را تداعی کرده و جانبازیهای همان صحنههای جاودانه صدر اسلام را دوباره تکرار میکند. شهید با ایثار قطره قطره خون پاک و سرخ در راه پاسداری از دین خدا به جامعه اسلام نرمی بخشد و حیات و حرکت میدهد و دین را احزار میکند. اکنون دفتر زندگی برادر پاسدار شهید حصیری را برایتان باز میکنم.
حسن حصیری در سال 1340 در یک خانواده متوسط ولی مؤمن در شهر تربت حیدریه چشم به جهان گشود. پدرش با درآمد ناچیزی که از حصیر بافی بدست میآورد مخارج خانواده را تأمین مینمود و به زندگی فرزندانش سر و سامان میبخشید. حسن با وجودی که سومین فرزند خانواده بود امّا بسیار مورد علاقۀ پدرش بود. او و دیگر برادرانش از همان کودکی درس صبر و مقاومت در برابر سختیها و مشکلات زندگی مادی و معنوی را آموختند و بدین سان رشد کردند. حسن در سن 6 سالگی پا به دبستان گذاشت و چون علاقۀ زیادی به تحصیل داشت پس از موفقیت در کلاس اوّل تعطیلات تابستان را به مکتب رفت و قرآن را نیز تا اندازهای آموخت. با وجود این به علّت فقر مالی خیلی زود وارد بازار کار شد و در تعمیرگاه تراکتور به کار پرداخت. کلاس چهارم بود که به مکتب رفت و در تابستان کتابهای متفرقه را میخواند. حسن از همان کودکی علاقه زیادی به مسائل دینی داشت و در جلسات متفرقه دینی شرکت میکرد و شبهای جمعه و روزهای جمعه به دعای کمیل و ندبه میرفت. کلاس پنجم بود که ترک تحصیل کرد و یک سال به مکانیکی رفت.
سال که به پایان رسید حسن درس خود را ادامه داد تا کلاس سوم راهنمایی و بعد به ارتش رفت. در سال 1356 به استخدام ارتش درآمد و در آموزشگاه گروهبان هوانیروز اصفهان به خدمت پرداخت. و این مصادف با اولین جرقههای علنی انقلاب اسلامی بود. حسن که کم کم به خاطر وارد شدن در جوّ انقلاب به آگاهیهای زیادی دست یافته بود خدمت در ارتش و کمک به رژیم منفور شاه را مخالف عقاید اسلامیش دانست و استعفا نمود آنگاه به قم رفت و در یک کارخانه آجر ماشینی مشغول به کار شد. وی از هر زحمتی برای شرکت در راهپیمائیهای میلیونی امت حزب الله سود میجست و در صف مخالفان قرار میگرفت. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به بیت امام مشرّف شد و شبانه روز در خدمت معظم له به محافظت پرداخت و پس از هجرت امام از قم به تهران ایشان محافظ آیت الله مشکینی گردید. هنگامی که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بوقوع پیوست شهید عزیز بدون درنگ راهی جبههها شد و مدّت 11 ماه در کنار رزمندگان اسلام جنگید. در بازگشت به قم از طریق بسیج مأموریت یافت در منظریه قم به آموزش رزمندگان بپردازد و همین شایستگیها موجب گشت تا به فرماندهی بسیج قم منصوب گردد. در این مدّت نسبتا کوتاه امّا پر نشیب و فراز اتفاقات زیادی از قبیل واژگون شدن ماشین با 40 نفر سرنشین و سوء قصد منافقین و شلیک گلوله به پایش و ترکش خوردن در جبهه برایش افتاد که هر کدامش برای بیرون راندن وی از صحنه کافی بود. امّا شهید با آن صبر و بردباری و ایمانی که داشت همۀ این سختیها را در راه معشوقش بجان خرید سرانجام تشکیل زندگی مشترک داد و با مراسم سادهای در قم ازدواج کرد. امّا پس از 11 روز زندگی با تعدادی از شخصیتها که برادر محسن قرائتی و فرماندۀ سابق قم و آقای یثربی جزو آنان بودند جهت بازدید از نیروهای بسیجی قم راهی جبههها شدند. در آنجا بود که دریافتند رزمندگان اسلام خود را برای حملهای سرنوشت ساز آماده میسازند. همراهانش پس از بازدید به قم برگشتند امّا شهید با وجودی که تازه داماد بود اصرار همراهانش را برای بازگشت نادیده گرفت و در کنار یاران رزمندهاش آمادۀ حمله گردید. و بالاخره در همین یورش (حمله فتح المبین) بود که به قلب مزدوران استکبار جهانی تاخت و شهادت را که فیض عظیم است از آن خود نمود. پیکر مطهرش را به تربت حیدریه انتقال و در مزار شیخ ابوالقاسم قورکانی واقع در 4 کیلومتری جنوب شهرستان به خاک سپردند. روح بلندش جاودانه باد.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم