زندگینامه شهید علی محرابی از کلام خودش
«بسم الله الرحمن الرحيم»
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه:(انشقاق 6)
اى انسان بدرستي كه تو براى ديدن خدايت كوشا هستى و بالاخره او را ملاقات خواهى كرد
نام: على شهرت: محرابى در سال 1339 در قم در خانواده اى روحانى متولد شدم در دوران خفقان دولت ستم شاهنشاهى با كمكهاى مالى و فكرى پدر و مادر توانستم نقش فعالى جهت مبارزه با رژيم را داشته باشم.
و در اوايل جنگ ايادى كفر در كردستان همراه برادران سپاه در مبارزه شركت داشتم پس از مدتى مبارزه در كردستان به خدمت سربازى مفتخر گرديدم .
مدتى در شعبه سياسى ايدئوژيك پادگان عجب شير افتخار خدمت داشتم و در آنجا سعادت ديدار با استادانى معظم را پيدا كردم ، و آنقدر اين سعادت بزرگ بود كه حقى بر گردنم مىدانم تا نام زيباى اين سروران را در زندگى و وصيتنامه ام به قلم خودم بنگارم :
ابتدا به ديدار دو برادر بزرگوار عباد فتح اللهى و رحيم سرهنگى شتافتم كه درسهاى بزرگى از چگونه زيستن مرا آموختند . سپس به ديدار برادر بزرگوار ديگرى به نام محمود بدر شتافتم كه از او نيز درسهاى بسيارى از اخلاق اسلامى آموختم . سپس سعادت ديدار برادر بزرگوار ديگرى به نام نصر الله حاتمى را پيدا كردم كه در نزد او نيز درسهاى فراوانى من جمله برخورد به آيه هاى قرآن و برداشت قرآن و آيه هاى اخلاق در قرآن و بالاخره درس صفا و صميميت را آموختم كه ان شاء الله خداوند هر چهار نفر را در كنف مرحمت خود مؤيد و محفوظ بدارد.
خلاصه روحم از انجماد مىخواست تا به وسعت تبخير برسد كه از اين همه كلاس باز هم نياز دانستم دروس ديگرى نيز در جبهه در كنار استادانى ديگر بياموزم كه به جبهه آمدم چون پروردگارم فرموده بود (قل سيروا فيالارض فانظروا ) سوره نمل 69
در زمين بگرديد و با نظر عبرت بنگريد .
كم كم روحم اوج مى گرفت اينجا بود كه به او رو آوردم به آبادان به بيابانهاى پر عبرت خدا شتافتم سعى مى كردم چشمانم را به خوبى باز كنم تا به خوبى ببينم نگاهم به چكمهها افتاد. در ادامه چكمه ها پاهايى بود و در ادامه به پاها بدنهايى پاره پاره از مزدوران بعثى كه ميخواستند با اسلام بجنگند ولى وعده خداوند حق بود تا بندگانش را يارى كند و اينجا بود كه مزدوران به دست رزمندگان پر توان اسلام به خاك و خون افتاده بودند.
كنجكاوتر شدم چند قدم آن طرفتر با چوب به دنبال اين عبرتها ميگشتم كه ديدم كرمهاى بسيارى وسعت آن بيابان بزرگ بى آب و علف و تفتيده را فرا گرفته به ياد سخن امام زين العابدين (ع) افتادم كه مى گفت زمين فرياد ميزند (انا بيت الدود) من خانه كرمم (انا بيت الوحشه) من ، من خانه وحشت هستم .
اين همه عبرت مرا به ياد معاد انداخت كه خداوند ميفرمايد آيا اين انسان نمىداند كه يك روز صاحبان قبرها بيرون آورده ميشوند . ناگهان برخود لرزيدم و گفتم پروردگارا تو خود فرمودى : براى بيشتر جن و انس در جهنم جا قرار داديم اينجا بود كه با خود گفتم بياد توشههاى خود افتادم و بياد سخن امام على كه با سوز مىفرمايد آه از توشه كم و درازى راه بر خود لرزيدم و ترسيدم و تازه بود كه فرصتى مى يافتم تا اعمالم را رقم بزنم اينجا بود كه تجارتى بزرگ يادم افتاد خوشحال و ذوق زده از زمين برخاستم و قرآن را باز كردم و شروع به خواندن كردم ( يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم ) صف 10
اشكهايم كمكم سرازير مى شد به زودى لبيك گفتم و با شادى قرآن اشكهايم را پاك كردم و كنجكاوانه مى گشتم تا به تجارت بزرگ دست بيابم ديدم نوشته (تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله)صف 11
با شور و شعف در دل فرياد زدم يافتم يافتم به راستى كه خود را در بازار يافتم و اينجا بود كه به زورى به تجارت پرداختم خدايم را شكر كردم كه عاقبت بخير شدم بازار خيلى شلوغ بود با عاشقان فراوانى دمخور شدم.در اين جمع عاشقان صفا مى كردم عاشقان منتظرى كه دل به رحمت پروردگار بسته اند .
درود بر امام بزرگوارم خمينى بت شكن و درود بر ملت ايثارگرم كه لحظه اى از رزمندگان غافل نيستند و درود بر پدر بزرگوارم و مادر عزيز و مهربانم و سلام بر برادران و خواهرانم .
من اين راه را با آگاهى كامل انتخاب نمودم و دل به ملاقات خدايم بستهام اميدوارم شما نيز برايم ناراحت نباشيد و برايم نگرييد و بر مصيبتهاى وارده صبر كنيد كه :
(و الله يحب الصابرين )آل عمران 146 خداوند صابرين را دوست دارد
وصيت به ملتم كه نماز جمعه را فراموش ننمايند و از اسلام تا آخرين قطره خون دفاع كنند.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم