شهید سید حسن حسینیان؛ شصت ماه در جبهه ها
ـ سنگ مزار برادر
روی مزار او یک بیت شعر حک شده است: جان داده در ره عقیده/ مظلوم چو من کسی ندیده
ما فکر میکنیم این یک بیت شعر به آن حجّار الهام شده بوده که روی سنگ قبر اخوی ما حکّ کرده است. چون متن سنگ مزار ایشان توسط هیچکدام از برادرانمان نوشته نشده بود. در آخرین لحظات عمرشان غسل کرده بودند و با طهارت کامل بر اثر اصابت ترکش به سفیدی ران و خونریزی شدید که برایش به وجود آمده بود به شهادت نائل آمدند. طبق گفتۀ همرزم برادرم، آخرین سفارش ایشان دربارۀ دختر 7 ماههاش بوده که ما مراقب او باشیم. پدرمان در فراق ایشان واقعا متأثر بود و نهایتا 5 ماه بیشتر زنده نبودند و به رحمت ایزدی پیوستند.
ـ از جمله ویژگیهای اخلاقی ایشان که ما 5 برادر را که خوشبختانه همگی از پاسداران جمهوری اسلامی ایران میباشیم ممتاز کرده بود این بود که ایشان فوق العاده صداقت داشتند و ساده بودند. آن قدر ساده و بیغلّ و غش بودند که همۀ ما به سادگی ایشان غبطه میخوردیم. ایشان افتخاری را برای ما و خانوادۀ ما و همچنین شهر ما آفریدند که ما الان در سایۀ آن به زندگی خود ادامه میدهیم. از ابتدا با قرآن و مفاتیح و روحانیّت در ارتباط بود.
این همه شهد و شکر کز دهنم میریزد/ مزد صبری است که آن شاخه نباتم دادند
او مزد خود را فقط با شهادت دریافت کرد. مزد پاکی و صداقت! او در بارگاه الهی هم اجر شهادت دارد و هم اجر صبر! خدایش رحمت کند.
ـ پذیرایی از عراقیها
سیّد حسن خیلی خوش برخورد و شوخ طبع بود. یک بار مادرم به او گفت: شما در جبهه چه کار میکنید؟ سیّد حسین با یک لبخند ملیح گفت: مادر ما در آنجا به عراقیها خربزه میدهیم و از آنها پذیرایی میکنیم! «منظورش خمپاره و ... بود.» مادرم گفت: عراقیها کوفت بخورند. خربزهها را خودتان بخورید و به عراقیها زهر مار بدهید!!
ـ در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یک شور عجیبی بین جوانان دستجرد وجود داشت. این شور عجیب هم درون وجود شهید سیّد حسن بود و هم قاسم سبزعلی که خدایشان رحمت کند. من به یاد دارم یک بار که قرار بود ما علیه رژیم منحوس پهلوی در همین دستجرد برنامههایی را اجرا کنیم و شعار «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» را دیگر به دهان مردم جاری سازیم، یک گروه را با هماهنگی برادر بزرگمان جناب حاج رضا حسینیان سازماندهی کردیم. در این میان سید حسن بود، شهید قاسم سبزعلی هم بودند و انصافا خیلی با شور و حرارت هم بودند. اتفاقا در آن برنامه هم جناب آقای گنجی (واعظ مشهور و خطیب توانا) نیز جهت امور دینی و برپایی منبر به دستجرد آمده بود. ما برنامههایمان را با جناب گنجی هماهنگ کردیم و قرار شد که کار را به این نحو شروع کنیم که زمانی که حجه الاسلام گنجی در بالای منبر مطالبی را مطرح میکند از چند جای مختلف مسجد افرادی بلند شوند و کوبنده و پر شور صدای مرگ بر شاه و شعار درود بر خمینی را بلند سر دهند. سیّد حسن یکی از افرادی بود که برای شعار دادن انتخاب شد. ولی ما یک مشکلی داشتیم و آن این بود که نمیخواستیم افراد شعار دهنده لو بروند و معرّفی شوند. لذا با شهید قاسم سبزعلی هم برنامهریزی کردیم که زمانی که حجه الاسلام گنجی (حفظه الله) برای شروع به مرثیه میخواهند وارد شوند شما با مهارتی که دارید برق مسجد را کاملا قطع کنید و چون ایشان در این امور وارد بود و از مسایل فنّی سر درمیآورد به بالای منبر رفت تا کار را به انجام برساند. نیم ساعت از منبر جناب حاج آقای گنجی گذشت و ما به همان ساعتی رسیدیم که باید کار را انجام میدادیم. به موقع شهید سبزعلی برق مسجد را کلا تاریک و قطع نمود و افرادِ از قبل انتخاب شده کوبنده شعار «مرگ بر شاه» را سر دادند. بالتبع مردم نیز بلند صدای «مرگ بر شاه» را سر داده و از آن به بعد کار شعار و راهپیمایی با همّت این شهیدان در دستجرد بالا گرفت تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران!
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم