شهیدی که پس از 40 روز انتظار غریبانه در بیمارستان اهواز شهید شد
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید نجفقلی ملکی در سال 1347 در خانواده ای مذهبی و قشر کم در آمد در یکی از روستاهای تبریز دیده به جهان گشود . او زمانی به دنیا آمد که روستا و روستائیان به عنوان املاک و رعیت در اختیار خان ها بودند . خانواده نجفقلی نیر یکی از این روستائیان بودند که رعیت خان محسوب می شدند و برای آنها کا رمی کردند .
نجفقلی تا کلاس پنجم بیشتر نتوانست درس بخواند. او در این سن و سال به این فکر افتاد که خورشان نه زمینی دارند و نه زراعتی ، پس برای چه برای خان ها کار کنند و بیش از پیش از طرف آنها تحقیر شوند . لذا از پدرش درخواست می کند که به شهر مهاجرت کنند . بیشتر اقوام آنها در قم زندگی می کردند آنها نیز به شهر مقدس قم نقل مکان نمودند.
نجفقلی به کمک یکی از اقوامش در یکی از رستورانهای شهر مشغول کار می شود تا کمک خرج خانواده باشد. او پسری مهربان و دلسوز بود و بسیار تلاش می کرد تا حدی از مشکلات خانواده بکاهد . او برای سهولت کار یک دستگاه موتورسیکلت خرید .
او در هیئت عزاداری امام حسین (ع) شرکت می نمود . و بعد از اتمام عزاداری هیئت او به حرم می رفت و در عزاداری آنجا نیز شرکت می کرد . او علاقع زیادی به مداحی داشت اما به دلیل خجالتی بودن هیچگاه موفق نشد که برای هیئت بخواند اما در منزل مداحی کارش بود و زمزمه ی دهانش . علاقه او به مداحی به حدی بود که توانست برای خود ضبط کوچکی تهیه نماید تا با آن نوارهای مداحی را گوش دهد .
نجفقلی به تدریج بزرگ شد اما خانواده متوجه بزرگ شدن نجف نشده بودند . یک روز نجف بدون موتورش به منزل برگشت که این برای خانواده سوال شده بود از او علت فقدان موتور را پرسیدند او نیز در جواب گفت که موتو را فروخته تا مقدمات خدمت سربازی را فراهم کند و همچنین دفترچه خدمت سربازی را نیز گرفته است . او فرزند بزرگ خانواده و عصای دست پدر و مادرش بود . با رفتن او پدر و مادر تکیه گاه خود را از دست می دادند . اما گویا چاره ای نبود و نجف تصمیم خودش را گرفته بود . او نیز مانند دیگر دلاوران عرصه جنگ عازم جبهه های حق علیه باطل شد .
برادرش می گوید :
نجف بعد از مدتی به مرخصی آمده بود . یک روز دست مرا گرفت و با خود به حرم برد . در همان زمان بمباران هوایی عراقیها شروع شد . یکی از بمبها به هتل نزدیک حرم اصابت کرد . او مرا بلافاصله به جای امنی برد و خودش به مدت دو ساعت به کمک مردم مجروح و آسیب دیده شتافت .
مادرش می گوید :
نجف نامه نوشته بود که همین روزها برای مرخصی به منزل می آید . بعد از چند روزی من در پی آماده کردن وسایل نجف شدم تا در مدتی که مرخصی است کمی راحت باشد. یکی از وسایل مورد علاقه نجفقلی ضبط کوچکش بود که با آن مداحی گوش می داد .
در میان وسایل نجف من ضبطی ندیدم . هرچه در پی آن گشتم آن را نیافتم . سراغ ضبط را از برادرش گرفتم او خیلی بچه بود . او نیز گفت که برای فروش به فلان سمساری بردم تا بفروشم . من خیلی ناراحت شدم و از شدت عصبانیت متوجه مسافت طولانی راه نشدم و با پای پیاده به مغازه مورد نظر رفتم و ضبط را از فروشنده پس گرفتم .
مادر هرچه منتظر بازگشت نجف ماند خبری نشد تا اینکه یکی از همسایه ها خبر مجروحیت او را به مادر دادند . مادر قبول نکرد و برای اطلاع بیشتر به منزل برادرش می رود در آنجا با وضعیت آشفته ای روبرو می شود . طاقت نمی آورد و به منزل بر می گردد هاج و واج و سرگردان بود . تا اینکه یک نفر از سپاه خبر شهادت نجف را به خانواده می دهند و از آنها می خواهند که یک نقر برای شناسایی به سردخانه مورد نظر برود . پدر به سردخانه می رود . و در میان پیکر گرانقدر شهدا پیکر مطهر شهیدش را شناسایی می کند . نجف رفت اما چه غریبانه .
آری به دلیل کمی امکانات از لحاظ تلفن و همچنین دیر رسیدن نامه نجف به مدت 40 روز غریبانه چشم به در دوخته بود تا یکی از افراد خانواده وارد شود اما نشد . و در این مدت طولانی او غریبانه در بیمارستان اهواز به سالار شهیدان حسین بن علی (ع ) پیوست.
روحش شاد و جایش گل باران
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم