شهید محمدحسن آتش جامه
دوشنبه, ۱۲ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۱
شهید محمدحسن آتش جامه فرزند احمد در سال 1341 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 10/4/61 در منطقه پاسگاه زید به فیض شهادت نائل آمد.

خیلی ساده و بی­ریا بودند و همیشه هر کاری را برای رضای خدا انجام می­دادند. بیشتر کارها را فی سبیل الله انجام می­دادند و خیلی مظلوم بودند.

یک روز که پای درد دل و خاطرات جبهه نشستم می­گفت: خواهر جان از خودم نمی­گویم از بچه­ها می­گویم، بچه­هایی که با هم هستیم خیلی مظلوم هستند. در منطقه کله قندی که هستیم جوری قاطر را تربیت کرده­اند که از یک مکانی که یک طرفش کوه و طرف دیگرش درّه است خیلی راحت حرکت می­کند و کمک رسانی و مهمات به رزمنده را از آن قسمت دیگر می­برند. و اگر بخواهیم از آنجا عبور کنیم باید جای پای خود را با جای پای قاطر تنظیم کنیم. می­گفت به هیچ وجه نمی­توانیم جلوتر از قاطر حرکت کنیم و در قسمت منطقه غرب که هستیم بچه­ها با آن خطرهایی که وجود دارد واقعا شجاعانه و مظلومانه عمل می­کنند و چفیه­هایی را خریده بود که پدرم از او پرسید که اینها را برای چه خریده­ای گفت: پدر جان نگویم بهتر است. از کجایش بگویم، از اینکه با این چفیه­ها مجروحین و بچه­ها را به عقب برمی­گردانیم؟

ـ روزی که برای مرخصی آمده بود گفت وصیت نامه­ام را کار دارم، وقتی وصیت­ نامه­اش را خواندیم فهمیدیم که از شهادت خبر داشت. وقتی که جنازه­اش را بعد از 14 سال و هشت ماه آوردند تعدادی استخوان را مشاهده کردیم. یکی از اقوام گفت اینها چیست می­آورند و دل خانواده شهدا را به درد می­آورند این استخوان­ها معلوم نیست که برای خود شهید باشد. یک منطقه­ای است که چندین شهید با هم هستند و موقع آوردن جنازه­ها اصلا معلوم نمی­شود که هر کدام متعلق به کدامین شهید است. در عالم خواب همان بنده خدائی که این صحبتها را کرده بود می­بیند بالای سر شهید محمد حسن آتش جامع تابوتی گذاشته شده است کنجکاو می­شود و دقایقی به تابوت نگاه می­کند یکدفعه نوری از تابوت به طرف آسمان بیرون می­آید، با خودش می­گوید اینجا مزار پسر خاله شهیدم است، این نور چیست؟ مشاهده می­کند که شهید با ظاهری زیبا که خیلی زیباتر از چهرۀ دنیویش است با لباس دامادی کت سرمه­ای و شلوار شیکی ایستاده و به او می­گوید بیا جلو. تو گفتی که این استخوان­هایی که درآوردند مال من نیست. نگاه کن من خودم هستم و به آن ثابت کرده بود که این حرفها را نزند و او را شرمنده کرده بود و از آن واقعه و خواب دختر خاله شهید تا یک مدت دچار تضعیف روحیه می­شود و از آن پس زنی مومن، متدین و مخلص شهدا و در یک کلام خانمی بهشتی از نظر همه شده است و این است معجزۀ شهدا بر روی انسانهای تاریک دل و عجیب معجزه­های است خدایی شدن.

ـ شهید روی حجاب خیلی تأکید داشت و به نماز اول وقت بسیار اهمیت می­داد و از همان ابتدای بچگی نماز اول وقتش ترک نمی­شد. قبل از اینکه برود جبهه خیلی فعالیت داشت و خیلی انقلابی حرکت می­کرد با یک رمز با اهالی محل به پشت بام می­رفتند و ندای الله اکبرشان تمام فضای محل را می­گرفت و جوری صدا را شناسایی می­کردند کماندوها که یکدفعه صد تا تیر به طرف پشت بام منزلمان اصابت می­کرد و همه جا را سوراخ سوراخ می­کردند. شبهای زمستان در اوج سرما کرسی بالای پشت بام می­گذاشتند تا راحت بتوانند کارشان را انجام دهند.

ـ در عملیات رمضان همه بچه­ها قتل عام شدند و قسمتهایی از منطقه را تیر ریخته بودند که بچه­ها داخل تیرها خفه شدند و عده­­ای از رزمنده­ها گم شدند و یک حالتی بود که عملیات به نوعی لو رفته بود و شهید محمد حسن با چند تن از رزمنده­ها تا پاسگاه زید عراق کشیده شدند، یک تانک که از طرف دشمن می­آمد بیشتر بچه­ها را زدند در آن موقع می­گویند که شهید طاقت نیاورد و بلند شد با آرپی­جی زن شروع به حمله کرد و یک جیپی آنجا بود که بچه­ها سوار آن شدند و شهید در حالتی تانک دشمن را هدف گرفت و تانک آتش گرفت در همان لحظه تیری به پهلویش اصابت می­کند و از ماشین به طرف زمین می­افتد و به همرزمانش می­گوید شما بروید در گرمای طاقت­فرسای تابستان بدون خوردن آب، در دل دشمن بر خاک می­افتد و معلوم نیست چه بلایی سر جنازه­اش می­آورند.

شهید چند آرزو داشت: 1ـ مثل حضرت زهرا قبرش مخفی بماند. 2ـ عین حضرت پهلویش مجروح شود.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده